یافتن پست: #لحظه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اه
لحظه هایم را هم فروختم
تمام شد
کاش اینجا بودی و خودت میدیدی توکه رفتی من هم تمام شدم
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:36
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه جفت جوراب داشتم, خیلی باهم معاشرت داشتیم

توی دوران اوج رابطه مون یه لنگه اش گم شد...
امروز کشومو ریختم بیرون, یهو دیدم اون تــَــه زُل زده تو چشمام!!!!

... ... گفتم : کجا بودی لوتــــــــــی؟!؟!؟
گفت : باس یه مدت با خودم خلوت می کردم, ولی تمام این مدت بوی تو رو می دادم...

بــــــوییدمش... همون لحظه فهمیدم خیلی مــَــــــــــــــــــــــرده!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:42
xroyal54
xroyal54
امشب که برق خانه قطع شده بود !

چشم هام جز تاریکی وسیاهی مهمانی نداشت !

برای لحظه یی خود را نابینایی فرض کردم در این دنیای پر هیاهو

تازه فهميدم چشم های من چه نعمتی بود

تازه فهمیدم یک نابينا نه می تواند گل آفتاب گردان را ببیند و نه سیاهی پر کلاغ را

و نه غذايى كه ميخورد

و نه حتى صورت كسانى را كه دوستشان دارد


بگذار يكبار هم که شده شكر گویم !

شکر بابت داشته هایی که آنقدر برایم عادی شده اند که بودنشان به چشم نمی آید !

خدایا شکرت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 23:16
+7
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
پسر : الو گلابی؟
دختر : سلام کثافت
بعد هردو از ته دل میخندن {-33-}
پسر : خوبی کج و کوله ی من
دختر : به توچه عشقم خوبم تو خوبی
...پسر : خــــــــر نفهم حالتو میپرسم میگی به تو چه؟ شیطونه میگه بزم شل و پلش کنم ها
دختر : گفتم که خوبم الاغ تو خوبی {-33-}
پسر: فدای خنده هات شم که مثل شتر میخندی نفسم
دختر : مـــــــــرگ شتر خودتی روانی
پسر : دلم واست تنگ شده بود آشغال دوست داشتنی
دختر : منم
پسر : خوب دیگه بسه خیلی باهات حرف زدم پر رو شدی
دختر : کوفتت شه باهات حرف زدم
پسر: مواظب خانمی الاغ من باش
دختر : چشم اقای بی ادب
پسر : دوست دارم دیوونه
دختر : منم دوست دارم آقاهه

و بعد خداحافظی با خنده حتی تا چند لحظه بعد از این که تماسشون تموم میشه خنده رو لب هردوشونه .
هی زندگی {-8-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 20:15
+5
roya
roya
پاک ترین هوای دنیا...

همان لحظه ای است...

که دلهایمان هوای هم را میکند...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 15:02
+6
nanaz
nanaz
شک نکن
درست در لحظه ی آخر، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان می شود، معجزه ای رخ می دهد
و چه زیبا خدا از راه می رسد...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 14:34
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
عاشق اون صحنه ایم که چن نفر با هم میریم رستوران میخوایم حساب کنیم!!
یکی زیپ کیفش وا نمیشه!
یکی داره دنباله کیفش میگرده!
یکی دکمش گیر کرده!
یکی دستش تو جیبش تو همین لحظه جا نمیشه!!
اون یکی گوشیش زنگ میخوره!
اون یکی کیفش تو ماشین جا مونده!
ینی یه همچین آدمهایی هستیم ما!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 16:10
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حافظم گفت برو با دل خود خلوت کن

گفت می نوش و غم عالمی از سر رد کن



گفت آتش بزن و کام دل از دنیا گیر

آتش عشق بسوزان و دمی را سر کن



راهی قصر امل شو برهان مرغک دل

لحظه ای با می ناب قدح حق سر کن



چشم بر بند بر این عالم فانی و دروغ

پیشکش درّ یمانی به درمیکده کن



جامه خلق ز تن بر کش و از بهر طلب

بر تن ساقی شب های پر از وحشت کن



عشق حق چون بزد اتش به وجودت هستی

گنه از خرقه بشوی و گذر از دنیی کن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 21:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



از تو که مینویسم,
ذره ذره های وجودم متبلور میشوند

واژه ها عاشق میشوند
و به سخره میگیرند عقلی را که خنده های شیطانیش گوش زمین را مشکافد...

بگذار بخندد...

بگذار بخندد به چون منی که لحظه لحظه روحم انتظار نیمه اش را میکشد....
نیمه روحی که نمیدانم کجاست...
حتی نمیدانم از آن کیست...

اما چه عاشقانه برایم تفسیر میکند تسخیر شدن را..........
بگذار بخندد....





دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 21:02
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوست داشتن اتفاقی ساده و زیباست...
مثل تولد یک پروانه
بیشتر از تماشای پروانه ها
مبهوت حس لحظه های تولدش از پیله باش...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/6 - 19:22
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ