یافتن پست: #لعنت

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن…
حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب، حتما میگه:
الان اومدم بکشمت… اَه لعنتی پتو داره نمیشه!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 16:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
لعنت به این شانس!
الآن نشستم با هر دینی حساب کردم
دیدم میرم جهنم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:35
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
هزار بار دیگرهم از شانه ای به شانه ی دیگر بیفتی این شب لعنتی صبح نمی شود
وقتی دلت گرفته باشد...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 02:44
+5
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
بــــاخـــتــم تـــا دلـــــــخــــوشـــت کـــنـــم !!! بـــدان کـــه بـــرگ بـــــرنــــده ات ســـادگـــیـــم نــــــبـــود ! دلــــــــــــــــــــــــــــــم بــــــــــــــــــــود لعنتــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 10:49
+7
saqar
saqar
در CARLO


هی لعنتی ...




اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...




شاید عاشقت بودم،روزی .....!




ولی ببین بی تو




هم زنده ام،




هم زندگی میکنم ...




فقط گاهی در این میان،




یادت ...




زهر میکند به کامم زندگی را ...




همیــــــــن...


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:52
+7
saqar
saqar



خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

آپلود عکس رایگان و دائمی








آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/05/3 - 19:46]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:41
+7
saqar
saqar
در CARLO

لحظه های لعنتی

!!برای غم انگیز ترین لحظاتم آوازی بخوان. امروز سازم کوک نیست!!

آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/05/3 - 15:57]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 15:45
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد


دیدگاه  •   •   •  1392/05/2 - 21:27
+5
saman
saman
در CARLO
دارای یک صفت لعنتی بودم که مدت ها طول کشید تا از شرش خلاص شوم : وفاداری . واقعیت این است که دارا بودن این صفت یک نفرین ابدیست ، صفتی که اصلا در خور ستایش نیست بلکه مستوجب ترحم است .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/2 - 09:19
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ برنزه و هیکلی و اخمو و خیلی ﻏﯿﺮﺗﯽ ﺑﺎﺷﻪ
_ قربونش بشم_ :-*
خوش تیپ و مردونه باشه
آها : ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺍﺻﻨﻢ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ همش
ﺗﺎ ﺷﺎﻟﻢ ﯾﮑﻢ ﺑﺮﻩ ﻋﻘﺐ
ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺑﮕﻪ: ﺍﻭﻥ ﻟﻌﻨﺘﯿﻮ ﺑﮑﺶ ﺟﻠﻮ ...
ﺗﺎ ﯾﮑﻢ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﺑﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻤﻮ ﺑﮕﻪ:
ﺟﺰ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ
*
البته بعدش طیِ یک مراسم عشقولانه با بوس و اینا از دلم دربیاره
*
ورزشکارم باشه لدفن




ﺭﻭﺍﻧﯿﻢ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﯿﻦ
:|
لُفطا داغ کنید تا موردو پیدا کنم:))))))))))))))))))
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 15:51
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ