یافتن پست: #مادرت

saqar
saqar
در CARLO
دردم مي آيد .... مي فهمي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با دست هايي كه ديگر دلخوش به النگوهايي نيست

كه زرق و برقش شخصيتم باشد....

من زنم

و به همان اندازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاي

تو سهم دارن



ميداني ؟



درد آور است من آزاد نباشم كه تو به گناه نيفتي

قوس هاي بدنم به چشم هايت بيشتر از تفكرم

مي آيند



دردم مي آيد.......



بايد لباسم را با ميزان ايمان شما تنظيم كنم

دردم مي آيد.......



ژست روشنفكريت تنها براي دختران غريبه است

به خواهر و مادرت كه ميرسي قيصر مي شوي

دردم مي آيد

در تختخواب با تمام عقيده هايم موافقي

و صبح ها از دنده ديگري از خواب پا ميشوي

طعم حرف هايت عوض مي شود

دردم مي آيد.......



نمي فهمي

تفكر فروشي بدتر از تن فروشي است

حيف كه ناوس براي تو نه تفكر

حيف كه فاحشه ي مغزي بودن بي اهميت

تر از فاحشه تني است

من محتاج درك شدن نيستم

دردم مي آيد......



خر فرض شوم

دردم مي آيد.......



آنقدر خوب سر وجدانت كلاه ميگذاري

و هر بار كه آزاديم را محدود ميكني

ميگويي من به تو اطمينان دارم اما اجتماع خراب است

نسل هاي تو هم كه اصلا مسئول خرابي هايش نبود

ميداني
دیدگاه  •   •   •  1392/04/2 - 14:42
+3
roya
roya
در CARLO
● آداب دوست داشتن
اگر بگویید که زنتان را دوست دارید، زن ذلیل هستید.
اگر بگویید که شوهرتان را دوست دارید، او زن ذلیل است.
اگر بگویید که همسرتان را دوست ندارید، خائن هستید.
اگر بگویید که به همسرتان احساسی ندارید، بی احساس هستید.
اگر بگویید که مادرتان را دوست دارید، بچه ننه هستید.
اگر بگویید که مادرتان را دوست ندارید، حیوان هستید.
اگر بگویید که فرزندتان را دوست دارید، بی تجربه هستید و سرد و گرم روزگار را نچشیده اید.
اگر بگویید که فرزندتان را دوست ندارید، بی عاطفه هستید.
اگر بگویید که هیچکس را دوست ندارید، بیمار هستید.
اگر بگویید که همه را دوست دارید، احمق هستید.
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 09:44
+4
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه
از نظر پدر و [!]ن، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار میشینه !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 22:18
+6
HADI
HADI
در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند،
پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني،
مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 17:35
+2
morteza
morteza
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه
از نظر پدر و [!]ن، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار میشینه !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/10 - 13:46
+3
Alireza
Alireza
توماس ادیسون در بیانیه ای یاد آوری کرد ! من فقط برق رو اختراع کردم جان [!]ن واسه قبضش به من فحش ندین!
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 22:14
+7
ronak
ronak
بزرگ‌ترین لذت زندگی وقتیه که
.
.
.
.
... ... .
.
خودتو می‌زنی به خواب
مادرت میاد یواشکی پیشـونیت رو میبوسه و قربون صدقه ات میره
کاشکی الان اون لحظه بود ............
هر کی مامانشو دوست داره لایک کنه ♥♥♥♥♥♥
دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 01:32
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 18:29
+7
مهسا
مهسا
گرگه ميره درخونه شنگول ومنگول ميگه بازكنيد منم [!]ن ، خرسه مياد بيرون ميگه : تو دهن ما رو سرویس کردی ، اونا 10ساله از اينجا رفتن!
.
.
.
.حاالا همون گرگه میره در خونه شنگول و منگول در میزنه شنگول میگه کیه گرگه میگه منم [!]ن شنگول میگه برو گمشو بابا آیفون تصویری داریما{-39-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 22:19
+7
reza
reza
زود قضاوت نكنيم
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه...

می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد...

بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه...

اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . .............................. .................................. زود قضاوت نكنيم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:22
+5
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ