یافتن پست: #محو

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
افت تحصیلی پیدا کرده اید ؟

مشروط میشوید؟

هی زرتو زرت شکست عشقی میخورید ؟

ترشیده اید؟ . . . . . . . .


به افق بپیوندید ما محولتان میکنیم!!!


محوستان شریف !!! با مجوز رسمی از وزارت افق
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:44
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشتبی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشتبی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای منلحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشتآنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شومکاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت! این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای توآنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشتدر گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خودبی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشتخواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنمزیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشتپشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بودقایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشتپشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرادر پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشتشعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بوددر شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشتماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابرصورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشتحرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبودیا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشتعشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بوددر پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشتبی تواما صورت این عشق زیبایی نداشتچشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 19:08
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
سه محمود بر خاک ما تاختندء
به تخریب این ملک پرداختندء
یکی بود از غزنه ترکی عجیبء
که داد او خدای سخن را فریبء
دگر بود محود افغان تبارء
که سرها برید و بکردش منارء
بود سومی فردی از گرمسارء
که از حرف و کارش شدیم شرمسارء
کنون گر بخواهد خدای کهنء
سپردیم این ملک را بر حسنء
امید است با اذن پروردگارء
که این ملک ویران شود سبزه زارء
خدایا چنان کن سرانجام کارء
توخشنود باشی و ما رستگا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 11:32
+4
be to che???!!
be to che???!!

اين متن رو بخونيد بي نظيره!!!





قصاب با ديدن سگي كه به طرف مغازه اش نزديك مي شد حركتي كرد كه دورش كند اما كاغذي را در دهان سگ ديد. 
كاغذ را گرفت. روي كاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسيس و يه ران گوشت بدين». ۱۰ دلار همراه كاغذ بود. 

قصاب كه تعجب كرده بود سوسيس و گوشت را در كيسه اي گذاشت و در دهان سگ گذاشت. 
سگ هم كيسه را گرفت و رفت. 

قصاب كه كنجكاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل كرد و به دنبال سگ راه افتاد. 
سگ در خيابان حركت كرد تا به محل خط كشي رسيد. با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد. 
سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حركت اتوبوس ها كرد و ايستاد. 
قصاب متحير از حركت سگ منتظر ماند. 

اتوبوس امد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه كرد و به ايستگاه برگشت. صبر كرد تا اتوبوس بعدي امد دوباره شماره آنرا چك كرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالي كه دهانش از حيرت باز بود سوار شد. 
اتوبوس در حال حركت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بيرون را تماشا مي كرد. پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ايستاد و سگ با كيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش. 

سگ در خيابان حركت كرد تا به خانه اي رسيد. گوشت را روي پله گذاشت و كمي عقب رفت و خودش را به در كوبيد. اين كار را باز هم تكرار كرد اما كسي در را باز نكرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريك پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. 
مردي در را باز كرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ و كرد. 
قصاب با عجله به مرد نزديك شد و داد زد: چه كار مي كني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است. اين باهوش ترين سگي هست كه من تا به حال ديدم.

مرد نگاهي به قصاب كرد و گفت: تو به اين ميگي باهوش؟ اين دومين بار تو اين هفته است كه اين احمق كليدش را فراموش مي كنه.

پائولو كوئليو

نتيجه اخلاقي: اول اينكه مردم هرگز از چيزهايي كه دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينكه چيزي كه شما آنرا بي ارزش مي دانيد، بطور قطع براي كساني ديگر ارزشمند و غنيمت است. سوم اينكه بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي كنيم ارزش واقعي هر چيزي را درك كنيم و مهم تر اينكه قدر داشته هاي مان را بدانيم

 


 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 02:07
+6
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 13:36
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 11:30
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دوری از چشم تو انگار شده تقدیرم

آخرش پشت همین فاصله ها میمیرم

ای چرخش چشمای تو سرچشمه هستی

ما محو تو هستیم تو حیران که هستی ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:05
+3
AmiR
AmiR


میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی

فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی می کنم مثل دریا باشم

فراموش کنم سنگ که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 21:52
+3
saman
saman
در CARLO
یکی دیگه از فانتزیام اینه :

سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰ تومنی تا نخورده رو بدم به راننده …

راننده بگه آقا یه نفرید ؟؟؟

منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم : خیلی وقته …

بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !

راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!!

منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 17:45
+5
saman
saman
در CARLO
یکی از فانتزیام اینه که چنتا آدم گردن کلفت اجیر کنم نزدیک افق تا هرکی خواست اون اطراف محو بشه بزنن دهنشو … !

انگار محو شدن تو افق بچه بازیه ؛ زرت و زورت میرن افق محو میشن !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 17:40
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ