یافتن پست: #مرا

sara
sara
دو تا بودن و همراه بودن ...

بهتر از صد تا بودن و تنها بودنِ .. !!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 12:52
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:34
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
هر از گاهی دریا هوس میکنه به ساحلش سری بزنه، مهم نیست ساحل تحویلش بگیره یا نه، مهم اثبات وفاداری دریاست . . .
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:25
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
گوشهایم چشم به راه بودند که
سفر صدایم کرد
یک پیرهن تنهایی.یک هیچ
دلم تنگ کویر است تنگ جنگل
اگر جاده ها مرا به تو پس دادند
زیاد دلتنگم نخواهی ماند
دوباره می ایم
همین جای دنیا می ایستم
می گویم
.
سلام
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:18
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت:
"این زن است. وقتی با او روبرو شدی،
مراقب باش که ..."
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود
که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین
گفت: "بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب
باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر
افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و
مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها
شیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا
طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که
مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که
یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را
بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و
به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب
باش...."
و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را
آفرید، گفتم: "به چشم."
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که:
"خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و
این از لطف خداست در حق تو. پس شکر
کن و هیچ مگو...."
گفتم: "به چشم."
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:04
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت
و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش
ننگریستم و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرا
به سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف
آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و
فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی
یا کسی که نمی شناختم اما حضورش را
و نیاز به وجودش را حس می کردم .
دیگر تحمل نداشتم.
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و
گریستم. نمی دانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در
پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی
کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب
داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم
و دردم را بگویم، می دانست.
و خدا با لبخند چنین گفت : این زن است :
وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او
داروی درد توست.
بدون او تو غیرکاملی.
مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را
بشکنی که او بسیار شکننده است.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 02:01
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم.
نمی بینی که در بطن وجودش موجودی را
می پرورد؟
من آیات جمالم را در وجود او به نمایش
درآورده ام.
پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی
مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،
گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم
صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این
دیدار کنم."
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.
پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه
ویل تهدید کردی؟"
خدا گفت: "من؟!!!!"
فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و تو
سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش
نبودی چرا حرفی نزدی؟"
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی
گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح
دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای
مرا."
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان
حرفهای پیشینش را تکرار میکند
و خدا زن را آفرید و بهشت را
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 01:57
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
پسری متوجه شد که 5 دقیقه دیگر میمیرد؛
این پیام را نوشت:"من میروم، با من میای؟"

و یکی برای دوستش و یکی برای دوست دخترش فرستاد...
بعد 2دقیقه دوست دخترش جواب داد: من گیرم! کجا میخوای بری؟ نمیتونم بیام، تنها برو عزیزم...
پسرک قلبش بیشتر درد گرفت
.
2 ثانیه بعدش...
دوستش پیام داد که؛ ديوث کجا میری بدون من؟ دهنت سرویسه اگه بری... واسا من اومدم...
پسرک خندید و چشمانش را بست و بعد از چند ثانیه قلبش گرفت و مرد.


سلامتی همه آقا پسرا
سلامتی همه رفیقای با مرام بیاتو یونی
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 21:57
+8
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
7 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 20:12
+8
alireza
alireza
خواهم که در این میکده آرام بمیرم
گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
عمری است مرا مونس جان نام حسین است
دل خواست که در سایه این نام بمیرم

[لینک]
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 20:00
+11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ