یافتن پست: #مرا

mina_z
mina_z
پسر كوچولو رو به مادرش كرد و گفت: من نمي‌دانم چرا شب‌ها كه دلم نمي‌خواهد بخوابم به زور مرا مي‌فرستي بخوابم ولي صبح‌ها كه دلم نمي‌خواهد از خواب بيدار شوم به زور مرا بيدار مي‌كني؟
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:29
+6
رضا
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 19:40
+8
رضا
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 18:54
+3
رضا
رضا
لباس هایت، کفش هایت... همه را نو کرده اي... اما دلت؟ دیروز که باد، روسریت را...کمی عقب می داد، دستانت مستِ کدام دست بود، که...؟!؟! دیروزِ امروزي که فردایش نوروز بود... ...ماهیِ عیدِ نیامده ات مرد همه گفتند که مرد، فقط شمعدانی خانۀ همسایه فریاد زد که: نه...او نمرد...دق کرد... از تَنگیِ تُنگش... از بی مهري تو... از خودخواهی تو... اما این خبر تازه اي نبود...! سالهاست که ماهی ها براي حول حالناي محالِ تو می میرند ، و تو هنوز هم به فکرِ اَحسن الحالِ خود، دنیاي مرا سیاه می کنی... اما امسال تکرارِ هنوزهایم.... هنوزهایت...محو میشود! امسال همۀ ماهی ها آرزو کردند که تو، به آرزویت برسی... شاید با مرگِ من مجال زندگی یابند... شاید...شاید...
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 12:55
+3
مهسا
مهسا
در حیرتم از این مرام مردم پســـــــــــــــــــــت......این طایفه ی زنده کشه....مرده پرســــــــــــــــــــــــــــــت....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/30 - 02:22
+5
رضا
رضا
پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنید من که رفتم بنشینیدو...هوارم بزنید باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟! خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید! مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزنید
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 17:55
+2
-1
ronak
ronak
اگر روزی کسی از من بپرسد که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟؟؟؟ به او میگویم که چون میترسم از مرگ مرا راهی به جز زندگی نیست
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 12:34
+8
رضا
رضا
یك شب تمام غربت مرا ياد مي كني از دست اين عشق بي وفا تو فرياد ميكني بودم كنار تو و هرگز نديده اي مراحالا چرا از اين زمانه تو بيداد مي كني با غم عجين شدم و تنها به يك اميد روزي تو خواهي آمدو مرا شاد ميكني اكنون براي من يك سوال مبهم است آيا هنوز از من تنها تو ياد مي كني
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 12:32
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به دوستم میگم:میدونی مامان بزرگ سارا فوت شده؟ میگه:آخی..حالا میخوان براش مراسم بگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ به جاش میرن مشهد
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 01:29
elahe
elahe
خواستم بگویم... دیدم نگفتن بهتر است…. چه سود…..آنكه با من نمی ماند.... همان بهتر كه مرا نشناسد.....آنكس كه می ماند.... خود خواهد شناخت.... من همانم که هستم.... نه آنچه که تو می بینی و می خواهی باشم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/29 - 00:05
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ