یافتن پست: #معشوق

☺SAEED☻
☺SAEED☻
در دنیا چهار چیز از هم سیر نمی شوند ، زمین از باران ، چشم از گناه ، عاشق از معشوق ، من از تو
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 21:28
+5
reza
reza
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:14
+6
mehdy
mehdy
عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار ۲۱ / زن / ص۱۴۹
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 12:17
+6
mah3a
mah3a
متاسف شدم وقتی ، مردی مرد ، هنگامی که زنش را ، در حال زنا دید!

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، اما بچه دار شد !

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، ولی به خاطر بچه هایش ماند!

متاسف شدم وقتی ،پسری، معشوقش را به خاطر پول ، از دست داد !

متاسف شدم وقتی،دختر، به خاطر شهوت نامردان باکرگیش را ،از دست داد!

متاسف شدم وقتی ، مردی ، ناموسش را ، به خاطر مواد ،به حراج گذاشت !

متاسف شدم وقتی ، جوانی ، ایمانش را بخاطر پول ، از دست داد!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 16:27
+7
شاهین
شاهین
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به معشوقه اش و میگه: زنم یه هفته میره ماموریت ، کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد ش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزنه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 20:26
+6
-1
mehdi
mehdi
نسل ما نسلی بود که هرگز گرمای وجود معشوق رو حس نکرد .
نسلی بود که یواشکی بوسید . یواشکی نوشید . یواشکی خندید . یواشکی گریه کرد . یواشکی فکر کرد . یواشکی اعتراض کرد . یواشکی آرزو کرد . یواشکی درد و دل کرد . یواشکی انتخاب کرد و یواشکی عاشق شد .
پس به سلامتی یواشکی که اگه نبود این نسل منغرض میشد.
از ته دلم واسه نسل بعد خودم آزادی رو میخوام.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/8 - 17:35
+4
zahra
zahra
فکر می‌کنم این بهترین و واقعی‌ترین توصیفی از واژه‌ی «دوست» است که تا کنون شنیده‌ام:

دوستان...... تو را دوست می‌دارند اما معشوق تو نیستند، مراقب تو هستند؛ اما از اقوام تو نیستند.
آن‌ها آماده‌اند تا در درد تو شریک شوند؛ اما از بستگان خونی تو نیستند.
آن‌ها ..... دوستان هستند!
... یک دوست واقعی همانند پدر سخت سرزنشت می‌کند،
همانند مادر غم تو را می‌خورد،
مثل یک خواهر سر به سرت می‌گذارد،
مثل یک برادر ادای تو را در می‌آورد،
و آخر این‌که بیش‌تر از یک معشوق دوستت می‌دارد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 23:27 توسط Mobile
+4
ronak
ronak
فــــــــــــــرزندم : حرمت دست های پینه بسته ام را نگه دار
روزی همین دست ها نان آور خانه ای و در دست های معشوقی بوده است
و این است رسم روزگار........................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:33
+5
☺SAEED☻
☺SAEED☻
من برای خودم مینویسم، تو برای خودت بخوان!من حرف دلم را مینویسم، تو حرف دلت را بخوان!من برای عشق مینویسم،تو برای معشوقه هایت بخوان! حساب..بی حساب
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 22:48
+4
حمید
حمید
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم :

بزرگ ترین اشتباه ؟!

گفت : عاشق شدن .

گفتم : بزرگ ترین شکست ؟!

گفت : شکست عشق .

گفتم : بزرگترین درد ؟!

گفت : از چشم معشوق افتادن .

گفتم : بزرگترین غصه ؟!

گفت : یک روز چشم های معشوق رو ندیدن .

گفتم : بزرگترین ماتم ؟!

گفت : در عزای معشوق نشستن .

گفتم : قشنگ ترین عشق ؟!

گفت : شیرین و فرهاد .

گفتم : زیبا ترین لحظه ؟!

گفت : در کنار معشوق بودن .

گفتم : بزرگترین رویا ؟!

گفت : به معشوق رسیدن .

پرسیدم : بزرگترین آرزوت ؟!

اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ !{-6-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 01:59
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ