یافتن پست: #معشوق

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو کتابای ادبیات شاعر از موی زلف و لعل لب وخال معشوق میگه بازم معلم میگه منظور عشق الهیه!!!! دارم سعی میکنم قانع شم!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/10/10 - 18:09
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فال حافظ گرفتیم، تو شعرش از زلفِ یار و معشوق و جام و باده و شراب و اینا همش گفته، اون پایین تو تفسیرش نوشته در خواندن نماز کاهلی نکن :|
دیدگاه  •   •   •  1392/10/8 - 20:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است
هر كه خورد از جام عشقت قطره ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانكه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو به جان می سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است


دیدگاه  •   •   •  1392/10/7 - 14:43
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



لذتی که در فشار دادن معشوق تا مرز شکستن استخوانهایش وگاز

گرفتن تا مرز کردن گوشت او هست،در نوازش و بوسیدن قطعا

نیست......




2 دیدگاه  •   •   •  1392/10/2 - 09:52
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گر در زندگی جرات عاشق شدن را نداری

لااقل شعور معشوقه بودن را داشته باش !!!


دیدگاه  •   •   •  1392/09/19 - 19:20
+2
arash nazraz
arash nazraz
آهای مرغ عشق فخر نفروش,معشوقه توهم ب لطف قفس وفادار مانده....!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 17:19
+6
be to che???!!
be to che???!!

بعله ما اینیم....{-45-}

زن به شيطان گفت : آيا آن مرد خياط را مي بيني ؟ ميتواني


 بروي وسوسه اش كني كه همسرش را طلاق دهد ؟



شيطان گفت : آري و اين كار بسيار آسان است



پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي مي


 كرد او را وسوسه كند اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست


 داشت و اصلا به طلاق فكر هم نمي كرد



پس شيطان برگشت و به شكست خود در مقابل مرد خياط


 اعتراف كرد



سپس زن گفت : اكنون آنچه اتفاق مي افتد ببين و تماشا كن



زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت 
:


 


چند متري از اين پارچه ي زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به


 معشوقه اش هديه دهد پس خياط پارچه را به زن داد. سپس آن


 زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز كرد وآن زن


 به او گفت : اگر ممكن است ميخواهم وارد خانه تان شوم براي 


 اداي نماز ، و زن خياط گفت :بفرماييد،خوش آمديد



و آن زن پس از آنكه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق


 گذاشت بدون آنكه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج


 شد و هنگامي كه مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و


 فورا داستان آن زن و معشوقه ي پسرش را به ياد آورد و


 همسرش را همان موقع طلاق داد



سپس شيطان گفت : اكنون من به كيد و مكر زنان اعتراف مي
كنم


و آن زن گفت :كمي صبر كن



نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر


 بازگردانم؟؟؟!!!


شيطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟


آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت



همان پارچه ي زيبايي را كه ديروز از شما خريدم يكي ديگر


 ميخواهم براي اينكه ديروز رفتم به خانه ي يك زني محترم براي


 اداي نمازو آن پارچه را آنجا فراموش كردم و خجالت كشيدم


 دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم و اينجا مرد خياط رفت و از


 همسرش عذرخواهي كرد و او را برگرداند به خانه اش.



و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 14:45
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



زندگی یعنی گرفتن دستان عشقت
نگاه کردن در چشمان عشقت
تپیدن قلبت برای عشقت
نفس کشیدن از بازدم نفسهای عشقت
داشتن اغوش عشقت
سکوت در برابر عشقت
خواستن بهترینها برای عشقت
یعنی به عشق معشوقه ات لحظات را گذراندن
زندگی اینگونه زیباست...


دیدگاه  •   •   •  1392/08/30 - 15:50
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
من؛ مردی رامیشناسم ک بادستهای پینه بسته کار میکرد؛
تالقمه نانی برای زنی ببرد ک داشت بامعشوقه اش پیتزامیخورد.!
و درچند خیابان بالاتر زنی راهم؛ ک سرمیزشام خوابش برده بود
درحالی ک شوهرش از لبهای منشی شرکت سرو میکرد.!
هی دنیا؛ چه برسر آدمی آوردی!؟
دیدگاه  •   •   •  1392/08/26 - 21:15
+6
محمد
محمد
هر کی به مارسید مال یکی دیگه بود..ازمالکین محترم خواهشمندیم جمع کنند معشوقه های خود را از این وسط!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/08/26 - 19:52
+7
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ