یافتن پست: #منتظر

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

روزی بود روزگاری نداشت !
جنگلی بود که درختی نداشت !
شکارچی بود که تفنگ نداشت !
روزی این شکارچی با تفنگی که فشنگی نداشت آهوئی شکار کرد که سر نداشت !
انداختش توی کیسه ای که ته نداشت .
این شعر شاعری است که اسم نداشت
اگر چه این شعر سر و ته نداشت
ولی ارزش سر کار گذاشتن تو یکی رو داشت

8 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 00:04
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

بگو با چشمهای منتظر به در که  می آیی        
 تو از پشت هزاران لحظه های رفته تا امروز بگو با من          
بگو ای اشک همیشه چشمانم که می آیی          
دوباره مرهمی با رستمهای مهربان خود          
نهی بر زخمهای سینه ام ، این سینۀپرسوز بگو با من          
تو ای تنها نیاز دستهای خالی و سردم
       
 بخوان از انتهای طاقت و صبرم که من دیگر تو را در امتداد انزوای خویش گم کردم بگو با من که می آیی                            
بگو با من که می آیی ، بگو

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 22:17
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
یه بار واسم نامه رسید بعد نامه رو باز کردم هرچی منتظر شدم مثل تو فیلما نویسنده ی نامه با صدای خودش نامه رو واسم بخونه،نخوند!!! لحظه ی سختی بود.تمام باورهام فروریخت... {-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 01:04
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

اسامی بازیکنان و کادرفنی ۱۶ تیم لیگ برتر فوتبال


ادامه در دیدگاه



2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 14:24
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
شب سردی ست و هوا منتظر باران است

وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است

شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من

ماه پیشانی من دلبر بارانی من
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 12:05
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

خاطره یعنی یه سکوت غیر منتظره میان خنده های بلند


دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 01:31
+5
saman
saman
در CARLO
چند وقت پیش زمانی که بستنی خیلی گران نبود یک پسر ده ساله به یک کافی شاپ رفت،موقعیکه پشت میز نشست از گارسون پرسید:

قیمت بستنی گردویی چند است؟

او گفت: 50 سنت است.

پسر از جیبش پول درآورد و آن را شمرد.

سپس پرسید:قیمت بستنی ساده چقد است؟

آنجا افراد دیگری بودند که منتظر بستنی بودند گارسون درحالیکه کمی بداخلاق و بی حوصله بود با تندی گفت:35 سنت است.

پسر دوباره پولش را شمرد و گفت:

لطفا یک بستنی ساده بدهید.

گارسون بستنی ساده را همراه با صورن حساب برای او برد.پسر بستنی اش را خورد و پولش را به صندوق پرداخت کرد.

وقتی گارسون میز را تمیز میکرد شروع به گریه کردن کرد...در گوشه بشقاب 15 سنت بابت انعام برای او گذاشته بود.
پسر به جای بستنی گردویی ،بستنی ساده گرفت تا بتواند به او انعام بدهد...............
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 17:53
+11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز سر کلاس زبان، استاد ازم یه سوال پرسید ؛ که باید به انگلیسی جوابشو می دادم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چند ثانیه طول کشید ، بچه های کلاس همه منتظر بودن ببینن چی جواب میدم ؟!
.
.
.
.
منم با خنده گفتم : Loading , Please Wait :D:D:D:D
.
.
.
.
استادمون انقد خندید که درجا فلج شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:53
+7
*elnaz* *
*elnaz* *
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم... تمبر و پاکت هم هست و #یک #حرف... کاش کسی جایی منتظرم بود...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:22
+3
be to che???!!
be to che???!!
قتي شما فقط به "هيكل و قيافه" يه زن توجه كنيد بايد منتظر باشيد اونم به مدل "ماشين و حسابتون" توجه كنه....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:16
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ