یافتن پست: #نبودن

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺗـﻠـﺦ ﺍﺳــــﺖ !
ﺑﺎﻭﺭ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﻧﻬــﺎ ﮐـﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴــﺘــﻨــﺪ ﺑﺎﺷــﻨـﺪ ..
ﻭ ﺗـﻠـﺦ ﺗـﺮ ﺍﺳـــﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺑﺎﻭﺭ ...
ﺁﻧﻬــﺎ ﮐـﻪ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺍﺭﻧــﺪ...




دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 22:15
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نبودن تو چنان از من گذشته است
که انگار نخ از میان سوزن،
به هر چه دست می‌زنم
به رنگ آن کوک می‌خورد...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 21:21
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
لیاقت میخواهدبودن درشعرهای دختری که باتمام عشقش نبودنت رااشک میریزد تعجب نکن.... دربی لیاقتی توشکی نیست اینجادلیل بودنت میان بغض هایم خریت خودم است نه لیاقت تو.....................


دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 17:31
+5
nanaz
nanaz

تمام تلاشم را می کنم که خاطراتت را به یاد نیاورم…
اما مگر می شود این جا باشی و بدانم که هستی در همین اطراف و دلتنگ نشوم؟
روزهایی که می دانم فاصله ی زمینی ات از من دور است آسوده ترم….
نزدیک که می شوی نبودنت انگاری مشت می شود و مرا له می کند….
.
دیدگاه  •   •   •  1392/07/8 - 13:45
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﻭﺭﻩ ﺩﻭﺭﻩ ﻯ ﮔﺮﮒ ﻫﺎﺳﺖ ...!
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﻣﯽ پندارﻧﺪ ﺩﺷﻤﻨﯽ .!
ﮔﺮﮒ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺧﻴﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﯽ ...!
ﻣﺎ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﮔﺮﮒ ﻧﺒﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫیم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 22:17
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

به سلامتی اون که اگه بدونه چقدر دلتنگشم خودش از این همه دوری و نبودن خجالت میکشه


دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 15:20
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هنوز هم دلم تنگ می شود...

برای حرف زدنت...

برای تکیه کلامهایت

و

تو نمی دانستی که

آنها فقط کلام نبودند...

"من"به آنها

تکیه داده بودم!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 15:14
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قهوه ی تلخ نبودنت

لبهای پوسیده روی فنجان

تب هذیان زده و نبض خواب الود...

و شعری یخ زده روی کاغذ...

اصلا

هوا زرد میشود

سرد میشود

و درد در هوای من می پیچد

نه صبح می بارد

و نه شب چکه میکند

من سودا زده، بی سامانم...!!!

می فهمی؟؟؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 15:13
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
تلخ است !
باور نبودن آنها که می توانستند باشند و رفتند !
و تلخ تر است امروز باور آنها که ادعای ماندن دارند
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 13:26
+1
xroyal54
xroyal54
آشناهای غریب همیشه زیادند

آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند

ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی

آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی

که:
یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم

که آن یکی که هست کیست

و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

خرد نشد.....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/7 - 01:16
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ