یافتن پست: #نخ

Alireza
Alireza
ادبیات واژه زن در تاریخچه تمدن بشریت (طنز)

زنبق: در کتیبه های تخت جمشید به صورت زنبوق به کاربرده شده است – زن بوق – زن نفهم.

زنبور: در مصر باستان به زنی که دارای موهای بور و طلایی بوده با نام زنبور یاد شده است.

زنبیل: نیروی امنیتی اجتماعات زنانه – زنی که با بیل دفاع می کند – زن بیل به دست – گاهی در معانی زن کشاورز نیز آمده است.

زنجان: زن خوب – زن نایاب – سرور – همان زن است به شیوه صمیمانه – چیزی که همه مردها مجبورند بگویند.

زنجیر: زنی که مثل جیرجیرک همیشه صدا میکند – زن جیرجیرک صفت.

زنخدان (به فتح ز): زن خندان – زنی که همیشه و در همه حال می خندد.

زندان (به فتح ز): محل اجتماعات بانوان (محل تجمع جنس مؤنث) – عموماً ردیف اول کلاس.

زندان بان (به فتح ز): مرد جاهل – مردی که از زنان دانا مراقبت می کند.

زندانی (به فتح ز): (زن + دانی) زن دانا – به دلیل کمبود این نسل از زن اطلاعات زیادی از آن نداریم.

زنگوله: زنی که به راحتی گول میخورد – یا زنی که به راحتی مردی را گول می زند.

زننده: زن یک دنده – زن لجباز – زنی که روی حرف خود پافشاری می کند.

زنهار: زن حار – زن وحشی – زن زبون نفهم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 17:12
+6
ali rad
ali rad
اینجا سرزمین واژگان واژگون است . جای که گنج جنگ می شود

درمان نامرد می شود

قهقه هق هق می شود

اما دزد همان دزد است و درد همان درد

بر آنچه گذشت آنچه ریخت و انچه از دست رفت حسرت نخور

زندگی اگر زیبا بود با گریه آغاز نمی شد.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 13:52
+2
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
عاشقتونم حتی اگر مرا مزاحم بدانید
محبتم را افشانده ام چه بخواهید چه نخواهید گردش شما را میگیرد
خدانگهدارتون{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 02:41
+15
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
همسر یه تاجر به شوهرش میگه: هر وقت تو میری سفر من عصبی میشم.
شوهرش میگه : غصه نخور عزیزم ، من خیلی زودتر از آنی که تو فکر میکنی برمیگردم.
زن میگه : خوب همین عصبیم میکنه دیگه!{-33-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 00:45
+11
benyamin
benyamin
مامانم : پسرمون شام نخورد .. خاک به سرم .. حتمأ معتاد شده ..! بابام : نه بابا حتماً بیرون یه چیزی با اون دخترا کوفت کرده … و هیچکس ندانست من هیچوقت کوکو سبزی دوست نداشتم !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/26 - 00:31
+5
ali rad
ali rad
زندگي داستان يخ فروشي است كه از او پرسيدند :‌ فروختي ؟

گفت : نخريدند ... تمام شد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 22:33
+3
afsaneh heidari
afsaneh heidari
یه وقتایی خودم و بغل میکنم و میگم غصه نخور دیوونه من که باهاتم{-18-}
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 21:39
+7
mah3a
mah3a
دقت کردین وقتی میرید خرید 95% حواستون به اینه که به مردم نخورید، 5% حواستون به اجناس مغازه هاس :))
امشب پی بردم :))
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:59
+4
mah3a
mah3a
من یک مجردم

بزرگترین خلافم درس نخواندن است
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:53
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

- چيزي شده؟

جوابي نشنيد.

-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟

باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.

- مي‌داني فردا چه روزي است؟

-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.

-بيست سال پيش يادت هست.

مرد گفت.

زن ادامه داد.

- تازه با هم آشنا شده بوديم.

-مرد گفت: بله.

سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.

-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.

- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.

- مي‌داني چه گفت؟

-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 18:34
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ