یافتن پست: #نشسته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
جلو تلویزیون نشسته بودم داشتم تلویزیون میدیدم گوشیمم دستم بود داشتم با صدای بلند “انگری بردز” بازی میکردم یهو بابام برگشت بی مقدمه گفت :
نگاه کن تو رو خدا 73 سال بچه بزرگ کردیم که یا تو اتاقش بشینه مانیتورو نگاه کنه لبخند بزنه واسه خودش یا گوشیشو دستش بگیره با گوشیش کفتر بازی کنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 11:56
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواهمــــــ برایت تنهایـــ ــ ـی را معنی کنمــــــ :

در ساحل کنار جاده نشسته ای ...

هوای سرد،

صدای باد،

انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … …

دستت می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ...

تنهایـــ ــ ـی یعنی این ….
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 17:16
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی دخترا یه جوری فحش میدن که باید بشون بگی زشته اینجا پسر نشسته :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 16:29
+2
nanaz
nanaz
در CARLO
[​IMG]امروز دلتنگی از من و دلم دور بود ....
بی هیچ دلیلِ مشخصی شاید ....
گامهایم را بلندتر بر می داشتم ....
نفسهایم را عمیق تر می کشیدم ...
و تمامِ مدت .. لبخندی در گوشه ی لبانم بود ....
امروز حسِ عاشقی داشتم ...
نگاهم عمیق تر شده بود ...
و من خنکایِ برگِ شبنم نشسته ی درخت را آرام نوازش می کردم
خیس از حسِ لطیفی بودم ... که به من می گفت
زندگی زیباست ... با همه غمهایش
زندگی آسان است ... با همه سختیهایش
عاشقِ حسِ لطیفم بودم
مرسی از تو ای خدایِ لحظه ها
این حس حتما نشانه ای زِ لطفِ توست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 13:54
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
همه تو کلاس نشسته بودیم اول ترم بود ییهو یه دختر 26_27 ساله خشگل از در اومد توو یکی از دوستان بلند گفت: باقلواروووو.! بعد همون باقلوا رفت روی صندلی استاد نشست کلاس یهو ساکت شد و اون دوستمون بدون اینکه چیزی بگه رفت و مثل مرد درسو حذف کرد {-33-}
آخرین ویرایش توسط Edward-Marion در [1392/05/18 - 11:39]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 11:22
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام

نشسته ام در انتظار روز های مبادا !


سهم من از تو همین دلتنگی ها ییست که بی دعوت می آیند و ...

خیال رفتن ندارند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 03:50
+2
saman
saman
در خاموشی نشسته‌ام خسته‌ام درهم شکسته‌ام، من، دل بسته‌ام…! [احمد شاملو]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 13:27
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

 گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ،
تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را، بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد
و به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد،
پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را،
چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ،
کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 00:47
+4
saman
saman
در CARLO

انجمن تنبلان:


تنبلهاي عزيز توجهفرمايند دستورالعملهاي جديد رسيد:


سعي كنيد روزها استراحت كنيد تا شبها راحتبتوانید بخوابيد.


در نزديكي تخت­خوابتان صندلي بگذاريد تا اگر از خواب بيدارشديد روي آننشسته و استراحت كنيد.


ايستادن به رفتن، نشستن به ايستادنوخوابيدن به نشستن اولويت دارد.


جايي كه ميتوانيد بنشينيد چرا مي ايستيد؟


كار امروز را به فردا موكول كنيد و كار فردا را به پس فردا


اگر حسكار كردن به شما دست داد كمي صبر كنيد تا اين حس از شما بگذرد


از همه ديرتر سر سفره رفته و زودتر بلند شويد تا زحمت چيدن و جمع كردنسفره به شما تحميلنشود.


براي كار هميشه فرصت هست، پس از استراحت غافل نشويد.


در ميهماني­ها حتماً با خود بالش ببريد شايد فرصتي براي استراحت بدستآورديد.


به خوابنگوييد كار دارم به كار بگوييد خواب دارم.

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/15 - 13:13]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:10
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
سوار تاکسی بودم ، دیدم یه دختر خوشگل و سنگین جلو نشسته پیاده شد ، دست کرد تو کیفش ، گفتم مهمون ما باش خانوم خوشگله دیدم از تو کیفش یه قبض در آورد داد به راننده گفت : ” این قبض و بگیر، بابا , وقت برگشتن برو ع[!]ای منم از آتلیه بگیر ” هی سرخ و سفید می شدم ، خواستم جمعش کنم، گفتم : ” دخترتون هستن ، ماشالا چقد حالت چشما و فرم صورتشون شبیه شما بود ” راننده گفت ” بیخود شیرین زبونی نکن ، الان مهمون کردنو بهت نشون میدم…!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:45
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ