یافتن پست: #نشسته

*elnaz* *
*elnaz* *
توی تاکسی نشسته بودم خانوم کناریم گفت : اقا هر جا ممنون باشید پیاده میشم..{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 01:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
برای دیدن چشم هایم را

بسته ام

و برای گفتن فقط اشاره ای

می کنم

ولی به آنجا می روم

که می دانم

ولی پایان را چشم بسته

شناخته ام

و به جای رفتن نشسته ام

و برای گفتن فقط اشاره ای

می کنم بر پایان

که آن را ندیده شناخته ام
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 16:24
+3
roya
roya

دلم در حلقه غمها نشسته


 


زبانم بسته و سازم شکسته


وجودم پر ز شعر عاشقانست 


 


 تورا می خواهم و این ها بهانست . . .


 



دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 14:52
+2
saman
saman
در CARLO
نشسته بودم یه هو مامانم از آشپزخونه اومد، بی مقدمه شروع کرد درباره فلفل صحبت کردن که: میدونستی فلفل لاغر میکنه و ضد سرطانه؛ بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهای خوشمزه و پر فلفل عمه اش حرف زد 
آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته، ریخته تو (شاممون). 
ینی همچین مامان توجیه کننده ای دارم من!
فک و فامیله داریم؟
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:38
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
کنج اتاق، آرام نشسته ام جوانی ام چنگی به دل نمی زند مادر، برخیز، کفش هایم را پاک کن کیف و کتابم را بردار می خواهم به کودکی برگردم.... 

                      
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:19
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم

هیچکس مرا به یاد نمی آورد

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی

و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 13:19
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،به روی خودم نیاوردم که دیدمش<img src=" />.5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا<img src=" />!من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کُشتی گرفتم که:توروخدا شرمنده نکنین<img src=" /><img src=" />!آخه این چه کاریه و این حرفا...بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:این هم مال این آقا{-95-}!تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!<img src=" /><img src=" />

 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:25
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
عاقا بچه بودیم..منو حسین و خواهرش نشسته بودیم کنار حوض با چکش بادوم میشکوندیم{-97-}...این سمیرا خواهر حسین هی بهم بادوم میداد<img src=" /><img src=" />...منم هی با خنده جوابشو میدادم<img src=" />...یهو منم جو گرفتم و یه ماچش کردم<img src=" />...یهو دیدم یه چیزی محکم خورد تو سرم {-91-}..یه لحظه هیچ حرکتی نکردم<img src=" /><img src=" />...یهو دیدم خون رو صورتم راه میره<img src=" />...نگو این حسین غیرتی شد محکم با چکش زد تو سرم<img src=" /><img src=" /><img src=" />...تاحالا هم نشونش مونده تو سرم<img src=" />...آخه غیرت تو اون سن؟<img src=" /><img src=" />

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:17
+4
saman
بعضي هاگريه نمي كنند
اما ...
ازچشم هايشان معلوم است
كه اشكي به بزرگي يك سكوت
گوشه ي چشمشان به كمين نشسته ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 20:25 توسط SMS
+5
saman
saman
در CARLO
 یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:52
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ