نشسته بودم یه هو مامانم از آشپزخونه اومد، بی مقدمه شروع کرد درباره فلفل صحبت کردن که: میدونستی فلفل لاغر میکنه و ضد سرطانه؛ بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهای خوشمزه و پر فلفل عمه اش حرف زد آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته، ریخته تو (شاممون). ینی همچین مامان توجیه کننده ای دارم من! فک و فامیله داریم؟
دیروز تا تو تاکسی نشستم دیدم دوست پدرم عقب تاکسی نشسته،به روی خودم نیاوردم که دیدمش" />.5 دقیقه بعد اومد کرایه رو حساب کنه و گفت: آقا 2 نفر حساب کنین لطفا" />!من بسی خجالت زده دستشو گرفتم و کلی باهاش کُشتی گرفتم که:توروخدا شرمنده نکنین" />" />!آخه این چه کاریه و این حرفا...بعد اینکه پولو داد دوباره یک کرایه دیگه هم حساب کرد و گفت:این هم مال این آقا!تازه فهمیدم دفعه ی اول کرایه ی خودش و پسرش رو حساب کرده بود ..!" />" />
عاقا بچه بودیم..منو حسین و خواهرش نشسته بودیم کنار حوض با چکش بادوم میشکوندیم...این سمیرا خواهر حسین هی بهم بادوم میداد" />" />...منم هی با خنده جوابشو میدادم" />...یهو منم جو گرفتم و یه ماچش کردم" />...یهو دیدم یه چیزی محکم خورد تو سرم ..یه لحظه هیچ حرکتی نکردم" />" />...یهو دیدم خون رو صورتم راه میره" />...نگو این حسین غیرتی شد محکم با چکش زد تو سرم" />" />" />...تاحالا هم نشونش مونده تو سرم" />...آخه غیرت تو اون سن؟" />" />
یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه!!!!