یافتن پست: #نشسته

saman
saman
در CARLO
سر جلسه امتحان یه خانم بغل دستم نشسته بود منم داشتم بهش توضیح میدادم

که چجوری تقلب کنه! اونم فقط گوش میداد، امتحان که شروع شد پا شد ورقه هارو پخش کرد!

من :|

اون خانمه :|

بخش مراقبهای ویژه :| :| :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 11:55
+5
sara
sara
آیا می دانستید والیبال نشسته اولین بار توسط

چند شیرازی سالم و سرحالو قبراق در شیراز اختراع شده است؟
شیرازیا ناراحت نباشن..
دوستون داریم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 10:06
+5
saman
saman
در CARLO
ﺳﻪ ﺗﺎ ﺭﻓﯿﻖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﻬﺸﺖ
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﺸﻮﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻫﺎ
ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺯﻧﺘﻮﻥ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﺪ
ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﯾﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭﯼ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﻨﺰ ﻣﯿﺪﻥ
ﺩﻭﻣﯽ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﺳﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﻮﮔﺎﺗﯽ ﻣﯿﺪﻥ
... ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻨﺰ
ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭ ﺗﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺣﺎﻻ ﻣﮕﻪ ، ﺑﻨﺰ ﻫﻢ
ﮐﻪ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺯﻧﻢ ﺭﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻡ ﺭﺩ
ﺷﺪ
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 09:52
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تو که داری میبافی

طناب داره منو

میاری صندلی و

دفتر شعره منو

فقط بزار یه امشبو

من بمونم با خودم

بپرسم ازین همه شعر

چرا من عاشقت شدم

تو که داری توی دلت

نفرین واسه فردای من

چرا میبندی با نفرت

دو دست و دو پای من

نگران منو خودت نباش

من میمونم با نفرینات

دیگه نخون دیالوگ و

ثمر نشسته تمرینات
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 23:19
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
 

خیلی گشتیم

از همین پیشِ پا

تا آن همه پسین‌های دور

که در مِه به شب می‌زدند،

میان راه چیزهای عجیبی دیدیم

خطهای ناخوانا

سنگ‌قبرهای شکسته

سکوت، ماه، علف‌های شعله‌ور

رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

راه‌بلدِ خسته‌ی ما می‌گفت

اینجا همیشه پسین‌های ساکتی دارد.

ما سردمان بود

همراهان ما ترسیده بودند

از راسته‌ی گهواره فروشانِ شهر

تا خانه‌ی گورکنانِ آسوده ... راهی نبود.

ما مجبور بودیم تمامِ آن راهِ رفته را

دوباره برگردیم،

اما یک عده بی‌جهت در سایه‌سارِ‌ قندیلها

نه می‌آمدند، نه می‌رفتند

همان جا با بیل و کلنگِ گِل‌آلودشان در دست

بر و بر ... فقط نگاهمان می‌کردند

بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب می‌آمد

انگار هر کدام از دیگری و دیگری از دیگری می‌ترسید

یکیشان پرنده‌ی سَربُریده‌ای

لای پیراهن خود پنهان داشت

پشتِ کلوخهای کافور و یخ

رَدِ چیزی شبیهِ خوابِ انار چکیده بود

می‌گفتند گریه‌های کسی را

در نَم و نایِ چاهی دور شنیده‌اند!

حالا این انارِ عفیف

غمگین‌ترین بیوه‌ی اردی‌بهشتِ بی‌رویاست.

راه‌بَلدِ خسته‌ی ما می‌گوید

دقت کنید

صدای کندنِ گور می‌آید

این وقتِ شب انگار

کسی دارد خاطراتش را دَفنِ دریا می‌کند.

ما سردمان بود

خطهای ناخوانا، سکوت

سنگ‌قبرهای شکسته، ماه

علف‌های شعله‌ور، رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

ما خیلی گشتیم

بالای همه‌ی مزارهای جهان

فقط کمانچه‌زنی کور نشسته بود

داشت چیزی می‌خواند:

خوابِ انار!

خوابِ انار!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 23:08
+4
saman
saman
در CARLO

تو کافی شاپ نشسته بودم که یهو باد شکم اومد سراغم!!


دیدم صدای موسیقی بلنده گفتم باهاش هم ریتم بیرون بدم کسی نفمه.


چند ثانیه بعد دیدم همه دارن منو به هم نشون می دن!


بعد یادم اومد که موسیقی رو دارم با هندزفری گوش می دم!!!


(خاطرات غضنفر)

دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 17:26
+5
saman
saman
در CARLO
دختر : عزیزم چی کار داری می کنی ؟
پسر : پشه می کشم !
دختر : چند تا کشتی ؟
پسر : پنج تا ، دو تا نرو سه تا ماده
دختر !!!!! : از کجا فهمیدی ؟
پسر : سه تا شون جلو آیینه نشسته بودن ، دوتا شون جلو مانیتور !!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 12:15
+6
saman
saman
در CARLO
آهای پسرايي كه شلوار فاق كوتاه ميپوشين ؛





لااقل بهداشتتون رو رعايت كنين تا اون بنده خدایی كه پشت سرتون نشسته حال تهوع نگيره!!!





نه وجداناً قبول دارین؟؟؟!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/23 - 14:35
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دیدم در آن کویر درختی غریب را ّ
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/22 - 11:00
+3
sara
sara
یک نفر گاهی همه کس است ...

برای همین است که دلت
برای همان یک نفر تنگ می شود

این روزها بار عظیمی

بر شانه هایم نشسته

باری بیشتر از توان شانه هایم

مثل الان ...

که تنها نشسته ام

نه اتفاق بدی افتاده ...

نه از دستش ناراحتم ...

نه بیمارم ... و نه ...

ولی از ته دل چیزی کم دارم

ببین ...

دستانت را

حضورت را

خود خودت را کم دارم

نه صدایت را ، آن

هم از فاصله هزار کیلومتری ...!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 10:00
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ