یافتن پست: #نشسته

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 11:57
+6
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ﺷﯿﺦ ﺑﺎ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻭ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ
ﺩﺭﺻﺤﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎﺩﯼ ﻭﺯﯾﺪﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﻫﻤﻪ
ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﻬﺎﺭﺍﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩ ﺍﺳﺘﻘﻼﻟﯿﻬﺎﺑﺎﻏﺮﻭﺭ ﺍ
ﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﯾﺎﺷﯿﺦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻢ?ﺷﯿﺦ ﺧﻨﺪﻳﺪﻭﮔﻔﺖ:
نه شما سوراخید از شما رد شد.:D
دیدگاه  •   •   •  1392/05/2 - 14:34
+6
saman
saman
در CARLO

ﯾﺎﺭﻭ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ، ﻣﺠﻠﺲ ﻃﻮﻻﻧﯽ


ﻣﯿﺸﻪ ، ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺶ ﻣﯿﮕﻪ :


ﻣﻦ ﺑﺎﺳﻨﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ ﺍﺯﺑﺲ ﻧﺸﺴﺘﻢ |:


ﻃﺮﻑ ﻣﯿﮕﻪ :


ﺑﻠﻪ ، ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻫﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﻭﭘﻔﺶ ﺍﻭﻣﺪ |:

دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 16:05
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

تو کافی شاپ نشسته بودم یه نفر اومد گفت : ببخشید شما تنهایید ؟!
یه پوزخند زدم و بایه صدای خسته گفتم : خیلی وقته ...
گفت پس من این صندلی رو ببرم اونور صندلی کم داریم


آخرین ویرایش توسط ramin-rtbm در [1392/04/31 - 16:04]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:32
+2
be to che???!!
be to che???!!

يكي بود يكي نبود زير اين گنبد گردون و كبود يه قصه مثل تموم قصه هاي نا تموم دنيا بود

قصه اي كه اولش شروع ميشد با يك نگاه

يه طرف نگاه پاك و ديگري پر از گناه

يه دلي بود كه كسي اونو نبرد

به كسي دل نمي بست و از كسي گول نمي خورد


اما روزي از روزاي روزگار

يه روز از روزاي آفتابي آفزيدگار

آدم قصه ي ما نگاهي افتاد تو نگاش

يه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

يه نفر كه گفت بهش دوسش داره خيلي زياد

يه نفر كه گفت به جر اون ديگه هيچي نمي خواد

يه نفر كه توي چشماش پر از اشك بي كسي بود

يه نفر كه توي حرفاش غم بي هم نفسي بود

آدم قصه ي ما،حرفهاي اونو شنيد

تو يه چشم به هم زدن خودشو آواره ديد

ديد كه بي اون نفسي توي تنش نيست

ديد اميدي واسه زنده موندنش نيست

يه روزي قفل زبونشو شكستو يه گناه كرد

گفت كه من "دوست دارم"

اما خيلـــــــــــــــي اشتباه كرد

آخه يار بي وفاش

كه نبود عشق تو صداش

گفت مگه جدي گرفتي حرفامو؟

تو به دل گرفتي اون دروغامو؟

ديگه اين كارو نكن،ديگه هيچ دروغي رو باور نكن!

عاشق قصه ي ما توي اين لحظه شكست

صداي شكستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمي شد اين جدايي و دربدري

باورش نمي شد اين شكست و بي ياوري رو

زير رگبار جدايي شد يه پروانه ي خسته

شد يه پروانه تنها كه پرش به گل نشسته

اين شعر رو تقديم ميكنم به اون دختر خانم ها و آقا پسر هاي گلي كه يادشون بمونه كه همينجوري به كسي نگن:

"دوستت دارم"
5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:28
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریائی با همه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد! عجب صبر
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 23:36
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
پشت این بـغض... بیدی نشسته... کــــه خیـــال میکرد... بـــا این بـــادهــــا ......  

                                  
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 18:20
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
اسمش را میگذاریم؛دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند ... وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش . . نگرانش میشوم دلتنگش میشوم . . وقتی درصحبت هایم، به عنوان دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست . . هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد پس دوست من در دنیای مجازی دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:20
+5
saman
saman
در CARLO

مرد ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ 25 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ


ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯿﻬﺎﯼﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ,


ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ 


ﭘﺴﺮ 25 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ


ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ


ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩ, ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ :


" ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . " 


ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ.


ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ, ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ


ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﭘﺴﺮ


ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ، 


ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.


ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ : 


"ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ, ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ"


ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ. ﺑﺎﺭﺍﻥ


ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ.


ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ : 


" ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ, ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. "


ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:


"ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺎﯾﯿﺶ


ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ? "


ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:


" ﺍﯾﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻲ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ .. "


ﭘﺴﺮ ﻣﻦﻭﺍﻗﻌﺎ اسكله :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 15:39
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نغمه درد

در منی و اینهمه زمن جدا

با منی و دیده ات بسوی غیر

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم بسینه می طپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش ازین دیار

سایه توام بهر کجا روی

سر نهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که بر گزینمش بجای تو

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو ... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد

رشته وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

وه ... مگر بخواب ها به بینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم وز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند ... بلکه ره برم بشوق.

در سراچه غم نهان تو

فروغ فرحزاد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 00:30
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ