یافتن پست: #نشسته

mohsen
mohsen
با دوست دخترم پشت چراغ قرمز تو ماشین نشسته بودیم یهو یه گل فروشه اومد جلو گفت: آقا یه گل بخر...
گفتم نمیخوام عزیزم.
گلفروشه: ااااااااااا پس چرا واسه دختر دیروزیه خ[!] واسه این نمیخری؟؟؟ چرا فرق میزاری بینشون؟؟
من: :O :| :| :| :| گرفتااااااااااااااااااااار شدیم به خدااا
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 15:26
+1
sepideh
sepideh
نشسته ام....
_ کجا؟!
...کنار همان چاهی که تو برایم کندی....
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 14:54
+5
hadith
hadith
یه خسیس تصادف کرده بود وسط خیابون نشسته بود میزد تو سرش می گفت ماشینم داغون شد! دبخت شدم خاک تو سر شدم…افسر رفت بهش گفت بدبخت اینقد حرص ماشینتو میزنی نفهمدی دست چپت از مچ قطع شده…یارو یه نگاه به دستش کرد وگفت: یاحضرت عباس ساعتم……!{-33-}{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/20 - 00:55
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
رئيس ديونه خونه ميره به مريضاش سر بزنه ببينه اونايي كه خوب شدن رو مرخص كنه ميبينه همه جمع شدن تو حياط دارن ميپرن بالا پايين ميپرسه چيكار ميكنيد ميگن ما سيبزميني هستيم داريم سرخ ميشيم بعد ميبينه يكي اونكنار نشسته مگه حتما اين خوب شده ازش ميپرسه تو چرا نميپري بالا پايين ميگه آخه من چسبيدم ته مايتابه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/19 - 23:29
+4
ebrahim
ebrahim
دیروز دلم گرفته بود رفتم پارک که دلم وا شه بس که دوتا دوتا نشسته بودن بیشتر دلم گرفت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/18 - 21:45
+11
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
به داداشم میگم مگس نشسته رو مانیتور،میگه بکشمش میگم پـَـــ نــه پـَـــ بهش بگو بیاد عقب چشاش ضعیف میشه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/11 - 16:54
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
تو ماشین نشسته بودیم چند تا تگرگ خورد به شیشه ... دوستم پرسید تگرگه؟! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ ابابـــیلن. رزمایش گذاشتن سلاح های جدیدشون تست کنن
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 23:56
+1
samaneh karami
samaneh karami
دید مجنون را یکی صحرانورد. در میان بادیه بنشسته فرد. کاغذ ازریک است و انگشتان قلم. می نویسد نام لیلی دم به دم. گفت کای مجنون عاقل چیست این؟ می نویسی نامه بهر کیست این؟ گفت مشق نام لیلی می کنم ِ خاطر خود را تسلی می کنم ِ چون میسر نیست ما را کام او ِ عشقبازی می کنم با نام او.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 17:18
+6
sasan pool
sasan pool
شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود. … شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى. الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟» مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟» شوهر مریم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»
دیدگاه  •   •   •  1390/11/10 - 13:32
+1
ronak
ronak
در Romantic
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام
دیدگاه  •   •   •  1390/11/9 - 15:57
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ