یافتن پست: #نگاهم

saeed
saeed
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم، نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند بر
دیدگاه  •   •   •  1392/04/12 - 18:54
+1
saman
saman
خواهش میکنم

بی حوصلگی هایم را ببخش

بد اخلاقی هایم را فراموش کن

بی اعتناییهایم راجدی نگیر....

درعوض من هم تورا می بخشم

که مسبب همه اینهایی...!
و

به چشمهایت بگو

نگاهم نکنند

بگو وقتی خیره ات می شوم

سرشان به کارخودشان گرم باشد....

نه آن که فکرکنی خجالت می کشم ها..!

نه !

حواسم نیست

عاشقت می شوم....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/8 - 17:27
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
به چه تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به دل من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی؟ به که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ی من که دگر تا ابد نیز به خود نیست؟ خنده دار است..... !
دیدگاه  •   •   •  1392/03/7 - 19:26
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
دلم را هنگامی غم میگیرد که نگاهم به دستان گره خورده ی دو آدم خیره می ماند
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 11:53
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در CARLO
توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....{-41-}{-41-}{-41-}
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:28
+7
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
آه ، ای آرزوهای خام ... ای آرزوهای ناکام !
مادر جان اگر بدانی فردای آنشب چه بر سرم آوردند ؟!
ج
رییس آن خانه نفرین شده بچه ام را از دستم گرفت ... به زور
گرفت....قدرت اینکه از جا تکان بخورم نداشتم .... هر چه فریاد کردم ماما
! ماما ! فریادم در دل سنگش موثر واقع نشد
آخ مادر ...ببین سرنوشت کار انسان را به کجا میکشاند ... که در خانه ای
چنین رسوا ، به زنی که رییس خانه است ، باید " ماما " گفت ... آخ بیچاره
مادرم ....
باری بچه ام را از آغوشم بیرون کشیدند... بردند ...هنگامی که برای آخرین
بار نگاهم به قیافه معصوم طفل بیگناه افتاد ، مثل اینکه با یک نگاه سرگردان
ازمن پرسید : چرا ؟؟؟
دختر م را بردن و بر حسب قوانین حاکم بر اینچنین خانه ها او را در خلوت
محض به خاک سپردند .
چه می دانم شاید این حکمت خدا بود ... شاید خدا فکر کرده بود که
مردنش بهتراز ماندنش است ، دنیایی که سرنوشت دختر زن نجییبی چون
تو را به اینجا می کشاند چه سر نوشتی میتوانست نصیب دختر یک فا حشه
بدبخت کند ؟!
پس از دخترم مرا هم از خانه بیرون کردند ... از کارافتاه بودم ؛ درد فقدان
بچه کمر هستی مرا شکسته بود .
مادر جان ... تصادفی نیست که ش
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:32
+4
poria
poria
نازنینم

عشقم را نه از روی جملات نامه هایم بلکه

از چشمانم بخوان .

کلمات ، عشق باشکوه مرا حقیرو کوچک میکنند .

برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال کتاب ها نرو

جوابش را در قلبت خواهی یافت .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 22:40
+3
reza
reza
آمد اما بی صدا خندید و رفت.....

لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت....

آمد از خاک زمین اما چه زود......

دامن از خاک زمین برچید و رفت....

دیده از چشمان من پنهان نمود....

از نگاهم راز ها فهمید و رفت......

گفتم اینجا روزنی از عشق نیست....

پیکرش از حرف من لرزید و رفت.....

گفتم از چشمت بیفشان قطره ای...

ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت....

گفتمش من را مبر از خاطرت....

خاطراتش را به من بخشید و رفت......
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 22:47
+3
payam65
payam65
وچنان عشقی به دریا داشتم

که با اولین نگاهم به تو

غرق شده خودم را غریبانه دیدم

اما تو...تو که بودی؟

سایه؟یا یک رویای نا پایدار

که دریا را دوست داشتی

فقط به یک نگاه و یک خاطره

من بدون نجات غریق

بی پروا خودم را به آب زدم

که شاید عشق را به تو بیاموزم

تو عشق را نیاموختی!

ومن غرق شدم

و تو ماندی و خاطره شناگری

که عاشق دریا بود

اما شنا نمی دانست
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 18:07
payam65
payam65
سال ها رفته ز دست

جاي پايي كف درگاه من است

كه نگاهش به نگاهم پيوست

سال ها ميگذرد زان شب و مست

ناشناسي كف اين خانه نشست

نمكم خورد و نمكدان بشكست
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 16:54
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ