یافتن پست: #نگاه

saman
saman
كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد......

كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد......

و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم......

كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم ......

و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد.....

كاش كسي بود امشب.....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 08:51
+5
Ashkan ZEON
Ashkan ZEON
خانومه تلفنى سرقيمت خونه چونه ميزده!
بنگاهيه ميگه:
حاج خانوم تلفنى كه نميشه!
تو بيا بشين سر معامله
بالا پايين ميكنيم كار تموم ميشه{-44-}{-33-}
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 23:04
+5
behzad
behzad
يك ژاپني بعد از 15 سال به يك مورچه ياد ميده كه با چوب غذا بخوره بد اون رو مياره تو ميدان تا به مردم نشان بده مردم هم دور تادور ميايستن تا نگاه كنند [!] داشته از اونجا رد مي شده مي بينه همه عقب وايستادن و يك مورچه هم اون وسط هست ميره باپا مورچه رو له ميكنه ميگه اخه مورچه هم ترس داره
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 18:58
+9
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
میخواهمتــــــــــــــــــــ …
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 17:59
+3
-1
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO

گاهی بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی ...شاید از خودت...شاید...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 17:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در آغوشم بگیر

بگذار گرمی دستت را حس کنم

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

قلبم به پایت افتاده است

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

تنها تو را می خواهم

بگذار در نگاهت غرق شوم

و بگذار در آغوشت بخواب روم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 13:35
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نگاه کن!

آن دور دستها ...

یکی تنها به انتظار ایستاده ...

لبخندی عاشقانه را !

دستی برایش تکان بده ...

تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 01:36
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
خداوندا!

از تو خواسته بودم آنچنان دستم بگیر

که آنگاه که دلم می لرزد، ایمانم نلرزد...

دلم که هیچ،

ایمانم هم لرزید،

بگو چرا دستهایم می لرزد؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 01:30
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
میان کوچه های انتظار
حیران مانده ام
به تمنای یک لحظه نگاهیت
کرکره چشمانت را بالا ببر
به خریداری نگاهت آمده ام
دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 00:17
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماه تب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
دیدگاه  •   •   •  1392/04/13 - 23:52
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ