♥ نگار ♥
ی وقتایی . . .
ک کـم هم نیست . . .
خیلی ک دلـم میگیرہ . . .
گریه نمیکنـم
ی لبخند کش دار تلخ میزنـم
پاهامو تکون میدم
با موهام ور میرم
بعد خیرہ میشـم ب دیوار سفید رو ب رو . . .!
بعد پوست لبمو میکَنـَم
بغضمو میخورم
ک ی وقت اشک نشه آخه قرارہ محکـم باشـم
بعد پا میشم خودمو تو آیینه نگاه میکنـم ی لبخند کش دار تحویل خودم میدم
بعدشـم ی چایی میریزم
ی موسیقی غمگیـن . . .
تو دلم میگـم زندگی قشنگه
آروم باش . . .
محکـم باش . . .!
محمد حسن کاظمی
رفیقم امروز تعریف میکرد :
چند روز پیش ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺬﺭﯼ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ همسایه رو زدم،
ﺩﺧﺘﺮشون اوﻣﺪ بیرون،
ﻧﺬﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ؛ ﺗﻮو ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ و ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﯽ!
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﺍﺭﻡ!!
ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺸﺎﺵ ﮔﺮﺩ ﺷﺪ،
ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﭼﯿﻪ؟
ﻣﻨﻢ ﯾﮑﻢ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻏﺰﻩ !
.
.
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺴﺖ،
ﺧﺪﺍﻓﻈﯿﻢ ﻧﮑﺮﺩ
ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺍﺳﺮﺍﯾﯿﻠﯽ ﺑﻮﺩ !
ﺑﯿﺸﺮﻓﺎ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﮐﺮﺩن !
ﻣﺮﮒ ﺑﺮ ﺍﺳﺮﺍﯾﯿﻞ
♥ نگار ♥
میگه حواسش بهت هس…!
میگه تنها نیستیا…!
میگه…
تو هم همینجور که دستت تو دستشه
آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش…
آره…
یه وقتایی بی صدا و بی نگاه حرف بزنین…!