یه چند ماهٍ که جای تو یکی رو پام میشینه مثه تو غرق لبخنده ولی چشماش غمگینه بهم زل میزنه تابا نگاهش غرق رؤیاشم همش ساکت و آرومه تامن خوشبخت تر باشم نه حرفی میزنه با من نه از من گله ای داره فقط حس میکنم از عشق ازین بودن بیزاره یه چند ماهیه جای تو یه ماشین ظرف میشوره ولی بی عشق و بی شوقٍ آخه ماشینه مجبوره توکه رفتی غذای من تو کلٍ روز یک وعده س اونم بی میل و اجباری مگه انگیزه ای هم هس؟ یه چند ماهٍ که جای تو یه قاب عکس رو پامه تو که از دنیا دل کندی! به جات این عکس باهامه بردیا نجفی 6/1392
وطن یعنی همه آب و همه خاك / وطن یعنی همه عشق و همه پاك به گاه شیرخواری گاهواره / به روز و درد پیری ، عین چاره وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاكان / به خون و خاك بستن عهد و پیمان وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه / سرآغاز و سرانجام همیشه وطن یعنی محبت ، مهربانی / نثار هر كه دانی و ندانی وطن یعنی نگاه هموطن دوست / هر آنجایی كه دانی هموطن اوست وطن یعنی قرار بیقراری / پرستاری ، كمك ، بیمارداری وطن یعنی غم همسایه خوردن / وطن یعنی دل همسایه بردن
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/06/11 - 16:33]
هر مرگ اشارتی است به حیاطی دیگر..... از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید از خویشتنش نمی پرسند زمانی به نگاه باید بپذیرد وداع را در دل مرگ را فرو ریختن را تا دیگر بار بتواند که برخیزد
این روز ها عجیب دل تنگ توام دل تنگ اجابت چشمانت دل تنگ رنگ نگاهت دل تنگ بوے عَطرت تو که نیستے... انگار زندگے بودن را کم می آورد و بهانه گیر نبودن است تو که نیستے دلتنگے هایت مرا از پا در می آورند...
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح خزان دل به نگاه زبانش است من دل بخواه خویش نجستم ولی خدا با هر کس آن دهد که به جان دل بخواهش استمن کیستم ؟ اسیر محبت گدای عشق وز ملک دل که حسن و هنر پادشاهش است در شهر ما گناه بود عشق و شهریارزندانی ابد به سزای گناهش است