یافتن پست: #نیست

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از آدم‌ها بگذر!.
دلت را گنده‌تر کن .
ناراحت این نباش
که چرا جاده‌ی رفاقت با تو همیشه یک‌طرفه است ؛ مهم نیست اگر همیشه یک‌طرفه‌ای !
شاد باش که چیزی کم نگذاشته‌ای و بدهکار خودت ، رفاقتت و خدایت نیستی !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 12:08
+5
saman
saman

دارد چشمی که نیست, تر می گردد
یک شب که نیامده, سحر می گردد
این نامه ننوشته اگر پست شود
مردی که نرفته است بر می گردد


[سید مهدی موسوی]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:49
+4
saman
saman

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن


[احمد شاملو]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:45
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میخواین بدونین تنهایی یعنی چی؟

تنهایی یعنی بری توالت , کارای لازم رو انجام بدی…

بعد شیر آب را واز کنی و ببینی ای دل غافل!! آب نیست…

اونوقت داد بزنی یکی آب برسونه…

ولی کسی نباشه یه آفتابه آب بده دستت!!!

هی وای… ببخشید اشک جلوی چشمامو گرفته دیگه نمی تونم ادامه بدم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:39
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مثل تندیس فروریخته کورم، لالم

جسدِ زنده‌ی در معرض ِ اضمحلالم

مثل وقتی که تو رفتی به سفر،غمگینم

مثل وقتی که بخندی به کسی، بدحالم

گاه می گویم از زندگی‌ام خسته شدم

گاه می گویم مرگ آمده استقبالم

کودک تشنۀ آغوش توام بیخود نیست

صبح‌ها یکسره غر می‌زنم و می‌نالم

خواستم با نفست لحظه‌ای آرام شوم

گوشی ات گفت که از صبح سحر اشغالم

هرچه از صبح در خانۀ حافظ رفتم

"بوی بهبود ز اوضاع..." نیامد فالم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:17
+4
saman
saman
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:54
+5
saman
saman

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه


راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد
نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد


برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!”


مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”


راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من ۲۵ سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!”

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:36
+4
roya
roya

♥ما از اوناش نیستیم که لبامون قلمبه باشه.


♥ما ازاوناش نیستیم هیکلمون چشمگیر باشه. 
♥ما ازاوناش نیستیم که موهاش بلونده چشاش کشیده و رنگیه. 
♥ما از اوناش نیستیم ک یه پسر مارو ببینه بگه اووف چه هلوویی!!!!! 

♥ما داف نیستیم داداش من. 
♥ما صبح تا شب تو رختخوابت نیستیم. 
♥جیگر نیستیم......! 
♥اما میدونی؟؟؟دلمون هرزه نیست وقتی میگیم دوست داریم از ته قلبه پاکمونه 


میتونی درک کنی ؟؟اگه بتونی بخاطر ظاهر بقیه دلمو نش[!] و



دوسم داشته باشی مردی...!!!!!!!! 


دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 10:18
+5
saman
saman

نگذار زخم هایت تو را به کسی که نیستی تبدیل کنند …


[پائولو کوئلیو]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 09:49
+3
saman
saman
دیدی که سخت نیست تنها بدون من!
دیدی صبح می شود شبها بدون من!
این نبض زندگی بی وقفه می زند!
فرقی نمی کند. . . .
با من. . . بدون من. . .!
دیروز گرچه سخت. . . .
امروز هم گذشت. . .
طوری نمی شود. . . .
فردا بدون من. . .!


(نجیب زاده)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 09:27
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ