یافتن پست: #هایم

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







لبهایم هزار بوسه ی نچیده دارند!

هزار عاشقانه بر لبم جاری ست برای تو...

هوس کردم چنان گیج شوم از تو

چنان مست شوی از من

که حین طواف تنت، سرگیجه بگیریم هردو

و اشتباهی هشت دور بگردم دور تنت

یک دور به نفع تو...!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 16:59
+2
maryam
maryam


هی تو !

کمی نزدیکتر بیا اما چیزی نگو

بگذار فقط ،چشمهایمان 

این همه دوست داشتن ها را زیرنویس کند




دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 15:43
+3
محمد
محمد

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است


باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است 


باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام


باز هم که یادت امانم را بریده است 


باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو


باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم


باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود


سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم 


شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی 


در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم


باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 11:13
+2
محمد
محمد

من


دنیایمان را


نقش میکنم


اینجا درون نقش هایم بوسیدن آزاد است



دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 11:03
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







وقتی آغوشت را به روی آرزوهایم باز می کنی

آنقدر مجذوب گرمای وجودت می شوم

که جز آرامش آغوشت

تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از یاد می برم






دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 20:18
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ !!! ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫﻮ!!!
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ !!!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟ !
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟ !
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟ !
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ !
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ!
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ!
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ!
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ !
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ !
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ !
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ !
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ !
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﯾﻢ!!!
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟ !
ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ؟ !
" ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/2 - 20:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشم هایم دیگر سگ ندارد که آبِ دهانت هار هار برایش راه بیافتد!! گرگی درونش خفته است... حواست جمع باشد، می دَرَد..........!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 22:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چشم هایم دیگر سگ ندارد که آبِ دهانت هار هار برایش راه بیافتد!! گرگی درونش خفته است... حواست جمع باشد، می دَرَد..........!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 22:18
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کــمی عـوض شدم . دیــریست از خــداحـافظی ها غـمگین نــمیشوم . به کـسی تــکــیه نـمیـکنم . از کـسی انــتظار مـحبت نــدارم . خودم بــوسه میـزنم بر دسـتانم . ســر به زانـو هایم مـیگذارم و سـنگ صـبور خـودم مـیشوم .
دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 22:15
+3
محمد
محمد

قلبم بوی کافور میدهد



شب به شب…



مرده شور یکی دیگر از ارزوهایم را غسل میدهد و کفن میکند!


دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 01:08
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ