كه زمان ساز سفر می زند
دست به دست هم دهیم دلهایمان را یكی كنیم
و بدون انتظار هیچ پاداشی ، حراج محبت كنیم
باور كنیم كه همه ما خاطره ایم
دیر یا زود رهگذر این قافله ایم ...
جواني با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بين شما كسي هست كه مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه كردند و سكوت در مسجد حكمفرما شد ، بالاخره پيرمردي با ريش سفيد از جا برخواست و گفت :
آري من مسلمانم.
جوان به پيرمرد نگاهي كرد و گفت با من بيا ،
پيرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمي از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پيرمرد گفت كه ميخواهد تمام آنها را قرباني كند و بين فقرا پخش كند و به كمك احتياج دارد .
پيرمرد و جوان مشغول قرباني كردن گوسفندان شدند و پس از مدتي پيرمرد خسته شد و به جوان گفت كه به مسجد بازگردد و شخص ديگري را براي كمك با خود بياورد.
جوان با چاقوي خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسيد :
آيا مسلمان ديگري در بين شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد كه گمان كردند جوان پيرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پيش نماز مسجد دوختند .
پيش نماز رو به جمعيت كرد و گفت :
چرا نگاه ميكنيد ، به عيسي مسيح قسم كه با چند ركعت نماز خواندن كسي مسلمان نميشود ...
شلوارا كوتاهه، مانتوها چسبونه!
من چهقد خوشبختم همهچي آرومه!
مانتوها چسبونن، همهچي معلومه!
حالا كه خطچشم تو نگاهت پيداس!
ما چهقد خوشبختيم همهچي آرومه!
غول بدبختي رو غول خوشبختي خورد!
هرچي كه مشكل بود همه رو لولو برد!
شيشهي نوشابه جز واسه خوردن نيست!
كار وانت غير از پرتقال بردن نيست!
تو خيابون غير از ليلي و مجنون نيست!
روي هيچ ديواري قطرههاي خون نيست!
نيست اصلا سانسور سايتها فيل تر نيست!
اونقَدَر خوشبختم اونقَدَر خوشحالم!
كه به بعضيجاها و...لين ميمالم!
زده زير دلمون خوشي ِ افراطي...!
اين ترانهي قشنگ(همهچي آرومه)!