یافتن پست: #وقتی

saman
saman
سلامتی رفیقی که وقتی بهش میگی دلم گرفته بیا بریم بیرون ،
فقط یک کلمه میگه “ساعت چند ؟؟”
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 14:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 16:02
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره :کامپیوتر من مشکل پیدا کرده
من :چه مشکلی؟
دختره :هر وقت رمزشو میزنم به شکل ستاره میاد.
من :خب اون واسه امنیته که اگه کسی تو اتاق بود رمزتو نبینه.
دختره :نه خب آخه وقتی تنهام هستم بازم به شکل ستاره میاد
من :|
بیل گیتس:؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 12:12
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دقت کردین آدم وقتی همه سوالای امتحانو بلده،
یه احساس دستپاچگی و هول شدن بهش دست میده ؟
اصن دستخط آدم از نستعلیق به میخی سومری تغییر حالت میده !
آدم دوست داره مثل قارچ خور از روی سوالا بپره
و سریع پاسخنامه رو ببره بکوبه تو صورت مراقب !
حالا هیبت نفر اول بلند شدن و برگه رو تحویل دادن بماند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 11:24
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
گاهی ... میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا.. را بغل کند وبگوید: من،دیگر نمی کنم..........
4 دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 00:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
خوش به حالشان !!


خوش به حال اونی که …


وقتی درآغوشت آرام گرفت به او میگویی :


قبل تر از تو ، هیچ کس نبود در افکارم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 20:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
انقدر دوست دارم عینهو خارجیا وقتی چیزی از دستم میوفته بگم اوووپس! ولی همیشه اونموقع هول میشم میگم یا اباالفضل......
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 19:57
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ شاگرد: عروسی استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟ شاگرد: داماد استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ شاگرد: زن میگیرم استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟ شاگرد: عروس میارم استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟ شاگرد : نوه!‬ =))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 19:38
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از فانتزی های من اینه که بازیکن فوتبال بشم
اونوقت دعوت بشم به تیم ملی
بعدش توی یه بازی حساس در حالی که بازی مساوی هست من مثل سوباسا ازارا(اوزارا-عزارا-اضارا-عظارا) توپ رو از وسط زمین شوت کنم به طرف دروازه بعد توپه بخوره توی شکم دروازه بان و دروازه بان همراه توپ بره به طرف دروازه و وقتی رسید به خط دروازه





((ادامه داستان در برنامه بعد))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 19:12
+2
saqar
saqar
در CARLO
وقتی باختم "مسیر" را یافتم. در بزرگراه زندگی، همواره "راهت" "راحت" نخواهد بود. هر "چاله ای" "چاره ای" به من آموخت...
برای جلوگیری از "پس رفت" " پس باید رفت"...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/2 - 14:09
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ