یافتن پست: #پنهان

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ، وسعت تنهاییم را حس نکرد ، در میان خنده های تلخ من ، گریه پنهانیم را حس نکرد ، در هجوم لحظه های بی کسی ، درد بی کس ماندنم را حس نکرد ، آن که با آغاز من مانوس بود ، لحظه پایانیم را حس نکرد .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 18:56
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خیلی گشتیم

از همین پیشِ پا

تا آن همه پسین‌های دور

که در مِه به شب می‌زدند،

میان راه چیزهای عجیبی دیدیم

خطهای ناخوانا

سنگ‌قبرهای شکسته

سکوت، ماه، علف‌های شعله‌ور

رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

راه‌بلدِ خسته‌ی ما می‌گفت

اینجا همیشه پسین‌های ساکتی دارد.

ما سردمان بود

همراهان ما ترسیده بودند

از راسته‌ی گهواره فروشانِ شهر

تا خانه‌ی گورکنانِ آسوده ... راهی نبود.

ما مجبور بودیم تمامِ آن راهِ رفته را

دوباره برگردیم،

اما یک عده بی‌جهت در سایه‌سارِ‌ قندیلها

نه می‌آمدند، نه می‌رفتند

همان جا با بیل و کلنگِ گِل‌آلودشان در دست

بر و بر ... فقط نگاهمان می‌کردند

بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب می‌آمد

انگار هر کدام از دیگری و دیگری از دیگری می‌ترسید

یکیشان پرنده‌ی سَربُریده‌ای

لای پیراهن خود پنهان داشت

پشتِ کلوخهای کافور و یخ

رَدِ چیزی شبیهِ خوابِ انار چکیده بود

می‌گفتند گریه‌های کسی را

در نَم و نایِ چاهی دور شنیده‌اند!

حالا این انارِ عفیف

غمگین‌ترین بیوه‌ی اردی‌بهشتِ بی‌رویاست.

راه‌بَلدِ خسته‌ی ما می‌گوید

دقت کنید

صدای کندنِ گور می‌آید

این وقتِ شب انگار

کسی دارد خاطراتش را دَفنِ دریا می‌کند.

ما سردمان بود

خطهای ناخوانا، سکوت

سنگ‌قبرهای شکسته، ماه

علف‌های شعله‌ور، رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

ما خیلی گشتیم

بالای همه‌ی مزارهای جهان

فقط کمانچه‌زنی کور نشسته بود

داشت چیزی می‌خواند:

خوابِ انار!

خوابِ انار!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 21:08
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 19:38
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
به کسی إعتماد کن که بتواند3چیزو در تو تشخیص دهد:
اندوهه پنهان شده در لبخندت را
عشق پنهان شده در عصبانیت را
و معنای حقیقی در سکوتت را ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 11:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
عشقت که به دل گرفته‌ام چون جانش  

در دست و بــــه صبر می‌کنم درمانش

وز غــــــــــــــایت عزت که خیالت دارد  

در خـــــــــانه‌ی چشم کرده‌ام پنهانش
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 09:23
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

کاش غرورم را که در پستوی سادگیم پنهان بود می یافتی ، اما تو این سادگی را بهانه ای قرار دادی برای در هم شکستن غرورم .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 00:22
+3
be to che???!!
be to che???!!

مي شويم چهار نفر


 


حكم چطور است ؟


 


پس من با عشق تو و تو با احساست





من آس مي اندازم


 


مثل هميشه  مي اندازم و تقلب مي كنم


 


طوري كه تو حاكم شوي


 


مثل هميشه !


 


بيچاره عشق تو ! هميشه با من همبازيست و در برابر تو


 


هميشه هم قرباني خودخواهي من مي شود


 


كه عمدآ به تو مي بازم !


 


شروع كن


 


حكم كن


 


اگر دستت از آس و شاه و بي بي خاليست


 


دستم را برايت رو مي كنم


 


تا ببيني تنها چيزي كه دارم دل است


 


هم آس


 


هم شاه


 


هم بي بي و هم سرباز


 


پس حكم به دل نده كه من پيروز مي شوم !


 


دست عشق تو هم چيزي نيست ، شايد دل


 


اما دلهايي كوچك و كم ارزش


 


حكم كن


 


اگر به خشت حكم كردي




 


با روي هم گذاشتن خشتها  خانه اي بساز


 


كه براي من و اين عشق بازنده سرپناهي باشد استوار


 


با احساست مشورت نكن


 


نه اينكه تقلب باشد


 


مي ترسم اشتباه كني و پيروز نشوي !


 


اگر حكم پيك شود




مجبور مي شوم با دل بريدن بازي را سخت كنم


 


و شايد شكستم را به پيش بيندازم


 


عشق تو پنهاني مي گويد


 


با دل بريدن مي شكنيم !


 


مثل هميشه


 


من اما بي اعتنايم نترس !


 


در برابر تو كت شدن !


 


اين منتهاي آرزوهاي من است !


 


اگر هم به گشنيز حكم دادي




مي تواني با كاشتنشان در باغچه تنهايي سينه ات


 


سال بعد يا چه مي دانم  ماههاي بعد


 


انبوهي گشنيز برداشت كني


 


خدا را چه ديدي


 


شايد گشنيزهايي با چهار پر !


 


هرچه حكم كني نتيجه يكيست


 


من و عشق تو از پيش باخته ايم


 


اين بازي نبايد برنده اي جز تو و احساست داشته باشد


 


پس حكم كن


 


آس هاي برنده در دست توست


 


شاه هاي فرمانروا


 


ملكه هاي ساحره


 


و سربازهاي دلير


 


تو پيروزي




دیدگاه  •   •   •  1392/05/29 - 00:21
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه چیزی را به رخ من میکشی؟؟
قرار های عاشقانه ات؟!
دوستی های پنهانی ات؟!
یا حرف های پوچت!!!
کدام را؟؟؟
تو وفادار نبودی….
اما من پای همه چیزماندم…
پای حرفها…
قولها… و حتی عاشقانههایم…
بگذریم…
راستی؟؟؟
رقیب جدیدت را دیده ای؟
بهانه ی یک عمر حسرتخوردنت را پیدا کردم.“سیگار”
بوسه هایمان را ببین وآتشبگیر…
او برای من و تو برای هردویمان بسوز…!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:19
+4
saman
saman
تاریکم ای یلدا مهتاب میخواهم

لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم


در حسرت موجم باران کفافم نیست


درمان درد من باران نم نم نیست !!


بس تشنه میمانم غر ق پریشانی


تا آسمان ها را برمن بگریانی


چشم من از وقتی باعشق تو تر شد


آئینه چندین باآینه ای  تر شد


پیدا شو ای مرحم !


بر زخم پنهانم


تا صبح دیدارت بیدار خواهم ماند

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:55
+4
saman
saman

یادت باشد دلت که شکست


سرت را بالا بگیری ...


تلافی نکن، فریاد نزن، شرمگین نباش ...


حواست باشد، دل شکسته گوشه هایش تیز است ...


مبادا دل و دست ادمی را که


روزی دلدارت بود زخمی کنی ...


مبادا فراموش کنی روزی شادیش ارزویت بود ...


صبور باش و ساکت ...


بغضت را پنهان کن ...


و رنجت را پنهان تر ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:29

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ