یافتن پست: #پنهان

nazli
nazli

از تو چـــه پنهان؟؟
گاهي برايـَم آنقدر خواستني ميشوي کـه
شروع ميکنم بــه شمارش
تـَکـ تـَکــِ ثانيـه ها
براي يک بار ديگر
رسيدَ ن به بوي تـَنـَت !



دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 01:10
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

[!] آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:08
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش می شد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سر در گردان کن

کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند

می رود تا قصه را غم نامه تدفین گل

می رود تا واژه را باران خاکستر کنی

ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن

می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:06
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞
می خواستم چشمهای تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمانِ بلندِ پُر گفت و گو گفتم:
تو ندیدیش...!؟-
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید
می خواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو...!؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بی رویا نداشته ام.
░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞░░░۞
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 20:45
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامم رابرسان به دریاقاصدک .

دستی ازدل تنگم به سرشالیزاربکش.
قاصدک چشمانم راببربه لیلاکوه،کمی عطرچای بیاور.
چشمانم بی قرارباران است.
باران قهرکردونبارید
ابرنشدکه برموجهای کف وصدفهای ماسه ای سجده کنم.
قاصدک رازپنهانم رابه دخترک شمالی آهسته بگو.
بگوکه شاهزاده ی آبی چشم،اسب سفیدچوبی راروبه آسمان گرفته
وامیدبه رویش نیلوفرهای مرداب دارد.
قاصدک چشم جنگل پرندگان بی قفس رابه جای من ببوس وسلامم رابربام سبزلاهیجان رهاکن.
پرستوهاراه لانه راگم کرده اند.
دراندیشه ی پرستوهابودم که لانه ام گم شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرا به مهمانی سکوتت دعوت کن. وقتی دلگیر می شوی، وقتی تو هم از خودت خسته می شوی. مرا دعوت کن، به عمیق ترین تنفس، به ژرفترین بغض... به سوزناکترین آه. به طولانی ترین تعطیلی غمزده. به غروب دلتنگی ات. مرا دعوت کن به خودت، به دلت ، به حرفت ، به ناگفته هایت... نامحرم کسی است که نامرد باشد! مرا به مردانه ترین دوستی ها دعوت کن ... می خواهم در دستهای امن تو ایمان بیاموزم. می خواهم ایمان به دوست را بیاموزم. می خواهم بیاموزم که ؛ ناگفتنی ترین کلمات را که در ناگفته ترین الفاظ پنهان مانده اند...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:22
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
كه ره تاریك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كسی یازی
به اكراه آورد دست از بغل بیرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسكلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:28
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست از اون حرفای تلخی که مثه شعر فروغ زیباست از اون حرفها که یک عمر به گوش ما شده ممنوع از اون حرفهای بی پرده شبیه شعری از شاملو از اون حرفها که میترسیم از اون حرفها که باید زد از اون درد دلای خوب از اون حرفهای خیلی بد نگفتی و نمیگم ها حقیقت های پنهانی از اون حرفها که میدونم از اون حرفها که میدونی به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم یه حرفهایی همیشه هست که از درد توی سینه ست مثل رپ خونی شاهین پر از عشق پر از کینه ست پر از نا گفته هایی که خیال کردیم یکی دیگه دلش طاقت نمیاره همه حرفامون و میگه میگه میگه . . .
همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست
به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:40
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شبی که آوای نی تو شنیدم

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از نی و نغمه ندیدم


تو ای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی

از آن بهشت پنهان... دری نمیگشایی

من همه جا پی تو گشته ام

از مه و می نشان گرفته ام

بوی تو را زگل شنیده ام

دامن گل از آن گرفته ام

تو ای پری کجایی؟ که رخ نمینمایی

از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی


دل من سر گشته تو.... نفسم آغشته تو......

*****بهزاد ساوانا**** به یاد استاد بزرگ
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 19:49
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


وَ قَالَ [علیه السلام] مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ .
کسى که چیزى را در دل پنهان نکرد جز آن که در لغزش هاى زبان و رنگ رخسارش ، آشکار خواهد گشت.


دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 01:02
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ