رفتى... ؟!
لطفا به گام هات سرعت بده...
آهويى که به هر کفتارى چشمک بزنه لياقت نداره سايه شير بالا سرش باشه.....
.
بالاخـــره یاد میگیری
از یک دوستت دارم ساده برای دلت یکــ خیال رنگارنگ نبافـــی...
که رابطه
یـــعنی بازی و اگــــر بازیگـــری نکنی میبازی...
که داستان های عـــاشقانه
از یک جایی به بعــــد رنگ و بوی منطق به خود میگرند...
که سر هـــر 4 راه ِ تـــعهد، یک هوس شیرین چشمک میزند...
یاد میگیری که
خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمـــانی...
که آدمـ جمـــاعت
چه خواستن های سیری ناپذیری دارد
و چه حیلـــــــــهـ هایی برای بهـ دست آوردن...
که باید
صورت مسئله ای پر ابهام باشی نه یک جواب کوتاه ُ سادهـ ...
که وقتی باد میاید
باید کـــلاهت را سفت بچسبی نه بازوی بغل دستی ـَت را...
باید بفهمی
در انتهای همه ی گپ زدن های دوستانه،
بــــــــاز هم تنـــهــایی
و آن همان لحظه ایست کهـ
همه چیز را بی چونُ چرا میپذیری...
با رویی گشاده
و لبخندی که دیگـــر خودت همـ معنی ــَــش را نمـــیفهمـــی...