یافتن پست: #چشم

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای عشق جوانه کن بهار است هر شاخ کهن جوانه دار است شد غرق شکوفه سیب و دل نیز حوای همیشه بیقرار است سر سبزی نیم لحظه من سبزینه هفت سبزه زار است ای عشق شکفتنم بیاموز دل غنچه باغ انتظار است بیهوده مگوی کیست معشوق او چشم و چراغ روزگار است شهر تن و شهر جان ما را بسپار به او که شهریار است تا دیده بر او فتاد کاین کیست دل گفت که یار یار یار است ای عشق بدین مجال کوتاه زین بیش مرا چه اعتبار است برخیز و کمند خود رها کن دریاب که آخرین شکار است ای عشق بسوز هستیم را با یک نگهش که شعله وار است خاکستر من به راه او ریز بر گوی که بر منش گذار است بر گو که به دولت قدمهات از منت هر چه هست وارست

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:37
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!! بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...هیچ کس نمی فهمه

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:35
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
هیچ کس حرف صداقت را نزد

هیچ کس دل را بر این دریا نزد

یک نفر امروز در چشمم شکست

یک نفر بار سفر بست و گسست

یک نفر با خاطراتم دور شد

یک نفر با قصه ها محشور شد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:32
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
رواق منتظر چشم من آشیانه تو است

کرم نما و فرود آی که خانه : خانه تو است

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه های عجیب زیر دام و دانه تو است

دلت به وصل گل ای بلبل سر خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تو است

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه تو است

به تن مقصرم از دولت ملا زمتت

ولی خلاصه جان جان خاک آستانه تو است

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی

در خزانه مهر تو و نشانه تو است

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که تو سنی فلک رام تازیانه تو است

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز

از این حیل که در انبانه بهانه تو است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:05
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

آشنایی نه غریبی است که دلسوز من است

چون من از خویش بر قلبم دل بیگانه بسوخت

خرقه ز بد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت

ماجرا کم کن و باز آگه مرا مردم چشم

خرقه از سر بدر آورد و بشکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:03
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سحر بابا دمی گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی

قلم را از آن نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقدیر است شرح آرزومندی

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

جهان پیر رعنا را ترحم در حلیت نیست

ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که برنا اهل افکندی

در این بازار اگر سوی است با درویش خرسند است

خدایا منعم گردان به درویشی و خرسندی

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفایی ها

که با خوار ز میان کردنند ترکان سمرقندی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 12:00
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس

از نا مهربونی ها دارم از غصه می میرم

رفیق روز تنهایییک روز دستات و می گیرم

تو این شب گریه می تونی پناه حق حقم باشی

تو ای هم زاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی

دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما

دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا

تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش تو

تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش

بزار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه

می خوام آئینهی خونه با چشمات هم نشین باشه

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این قمار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:59
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود

مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا

آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس

حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم

تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:55
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
«صبارا گو که بردارد زمانی برقع از رویت»

مدامم مست میـــــــــدارد، نسـیم جعد گیسویت

خرابـــــــــــــم میکند هردم، فریب چـشم جادویت

اگـر خـواهی که جـــــاویــدان جهان یکسر بـیارائی

صبا را گـو که بـــــــــــــردارد زمـانی بـرقـع از رویت

و گـر رسم فـنــــــا خواهی که از عـالـم بر انـدازی

بر افشان تا فـــــــــرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت

مـن و بـاد صـــــبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل

من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:48
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان

با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من

ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر

عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون

قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم

روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو

دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من

دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد

گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر

در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

حسین منزوی..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 11:45
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ