یافتن پست: #چشم

saman
saman
در CARLO
رو دلم پا میذارم واسه از تو بریدن

واسه جدایی از تو و به ازادی رسیدن

دیگه شایسته نیستی واسه قلب صمیمیم

من که ازت گذشتم تو تنهایی نشستم

گاهی تنهایی خوبه واسه مرهم زخمها

دیگه این دل زخمیم نمیشه رام حرفات

میگی پشیمونی و بازم با دیگرونی

میگی میری از اینجا دلمو میسوزونی

اره لیاقت تو همون کسایی هستن

که قلبتو دزدیدن بعدم زدن و شکستن

شدی مثل پارادوکس دوستم داری یا نداری؟

خودتم نمیدونی میخوای بری یا بمونی

تو دنیای کوچیکت جای چشمای من نیست

میرم با دل تنهام خودت خواستی یادت نیست؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:20
+7
saman
saman
در CARLO
تو از عشق حرف نزن معنی عشقو نمیدونی
میگی دوستم داری اما میری و نمیمونی

اره میری ولی غم تو دلم اسیره سخته

شاید قسمت اینه اون که برات میمیره رفته

فقط وقتی میری نگو که کار روزگاره

قشنگیش همینه عشقت تو رو تنها میذاره

تو از عشق حرف نزن عشق معنی تازه نداره

میخوای بری برو دوست داشتن اندازه نداره

برو تو البوم خاطره هام عکساتو بردار

باید یادم بره عشقت همین بود بی کم و کاست

باید یادم بره روزای خوب و شاد برفی

باید یادم بره هر چی که میگفتی هر حرفی

خودت یه روز میای شاید یه ماه شاید یه سال یه قرن دیگه

بدون من چشم به راهتم ته قصه همینه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:02
+7
saman
saman
در CARLO
تو کجايي سهراب؟

آب را گل کردند

چشم ها را بستند و چه با دل کردند...

واي سهراب کجايي آخر؟

زخم ها بر دل عاشق کردند

خون به چشمان شقايق کردند...

تو کجايي سهراب؟

که همين نزديکي عشق را دار زدند،

همه جا سايه ي ديوار زدند...

اي سهراب کجايي که ببيني حالا

دل خوش مثقالي است!

دل خوش سيري چند؟

صبر کن سهراب...

گفته بودي قايقي خواهي ساخت...!

قايقت جا دارد؟

من هم از همهمه ي اهل زمين دلگيرم!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:31
+5
saqar
saqar
این آقایونی که میگن چرا دکتر مردان نداریم نگران نباشن...
اگه جریان ابرو برداشتن و تی شرت صورتی پوشیدنو ادامه بدن،
ایشالا به اونجا هم میرسیم!
حالامتوجه شدید دکتر زنان برا چیه یا بیشتر توضیح بدم؟؟!
6 دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:14
+6
saman
saman
در CARLO
شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی


خط خطی های دوری تو ...

اتاقی پر از مچاله های کاغذ

درد من از خاطره هاست از لحظه های بی حضور دستهایت

عشق فقط یک رویا نیست التهاب لحظه های دلواپسیت

چگونه باور کنم چشمانت همرنگ پاییز است

در امتداد لحظه های خاموش امروز چقدر بی قرارم

چقدر دلتنگم

این سیاهی تیرگی از غربت خورشید است ؟!

کجا رفته ای ای همیشه با من کاش ساحل پایان نبود

شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی

در بهت لحظه ای انتظار ... بی دریغ ...

تو فقط دست تکان دادی...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 14:12
+6
saman
saman
در CARLO
نبودی من برایت گریه کردم

برای غصه هایت گریه کردم

من امشب بغض تلخم را شکستم

نشستم بی نهایت گریه کردم

چو در پسکوچه های چشمم امشب

ندیدم رد پایت گریه کردم

تو کوهم بودی و هستی کجایی؟

که من برشانه هایت گریه کردم

بگو ای آسمان با او که امشب

به یادش پا به پایت گریه کردم

چو بودی گریه میکردی به حالم

نبودی من به جایت گریه کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 13:32
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
در لحظه هایی که روزهایم از شب تاریکترند، خنده های تو خیال مرا روشن می کند چشمان تو بهانه ی لبخند من شده اند …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:08
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
تو زندگیت به بعضیا باید بگی من چشم میذارم...تو فقط برو گمشو . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:01
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

این روزا خرجم زیاد شده گرونی هم انقد بیداد میکنه ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جیبم دیگه جواب که نمیده هیچ ، تازه سوالم میپرسه :|
10 دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 18:43
+9
saman
saman
در CARLO
آورده اند شیخ به همراه تنی چند از مریدان عازم بلاد کُفر گشته و به هتلی دخول کردند. به محض جلوس در اتاق، همی برق ها برفت و شیخ و مریدانش جملگی اندر کف برق بودندی , تا آنکه م[!] تلفنی در آن حوالی بیافت و با هزار بدبختی داخلی مورد نظر را شماره گیری نموده، لکن نتوانست منظور خود را بر هتل دار تفهیم نماید. مریدان یک به یک گوشی در دست گرفته و هرچه زور زدند تا منظور خویش تفهیم نمایند نشد که نشد !!!

از قضا شیخ رو بر ایشان کرده و فرمودند: Animal ها، تلفن را بر من همی عرضه دارید تا شما را کار یاد دهم.

شیخ چونان که گوشی در دست گرفتند با لهجه ای بسیار شیوا و فصیح عرض کردند:

" Edison Dead In This Hotel " !!!

و چون چشم بر هم زدنی برقها بیامد ... !!!

آورده اند که مریدان دو به دو سرهای خویش را بر یکدیگر کوبیده و خشتکهای خویش جر همی بدادندی و سپس در گروه های سه تایی عازم خیابان های بی روح شهر پاتایا گشتند, بلکه اندکی آرام گیرند.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 16:09
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ