یافتن پست: #چشم

mah3a
mah3a
داشتم فکر میکردم که
به جان چشمانت قسم !!

اینبار آنچنان رفتنی ام ...

که ، کاسه های آب را هم قسم دهی

نه آن روزها باز میگردند و نه
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 22:34
+5
payam65
payam65
خیلی سعی کردم شاد بشم ولی باز چشمام خیس شد..........
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 21:22
+4
mah3a
mah3a
افلاطون مي گه:
" اگه با دلت چيزي يا کسي رو دوست داري زياد جدي نگيرش، چون ارزشي نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که ديدنه، اما اگه يه روز با عقلت کسي رو دوست داشتي، اگه عقلت عاشق شد، بدون که داري چيزي رو تجربه مي کني که اسمش عشق....
....
همینه!؟!؟
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 21:02
+4
payam65
payam65
سلامتیه کسایی که از چشماشون افتادیم ولی از دلاشون نه...........
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:56
+5
mah3a
mah3a
« آﻟﺒﻮم : ﻓﺮﻧﮕﻴﺲ

« ﺧﻮاﻧﻨﺪه : ﺳﻴﺎوش ﻗﻤﻴﺸﻲ

« ﺗﺮاﻧﻪ ﺳﺮا : ﺳﻌﻴﺪ دﺑﻴﺮي

« آﻫﻨﮕﺴﺎز : ﺳﻴﺎوش ﻗﻤﻴﺸﻲ

ﺷﺐ ،
ﺷﺐ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﻛﻮﭼﻪ ﻏﻢ
اﺷـﻚ ﻣـﻦ ﻣﻴـﺸـﻪ ﺳـﺘـﺎره
ﻣﻦ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﻪ اﺑﺮا ﻣﻴﺪم
آﺳـﻤـﻮن ﺑـﺎرون ﻣـﻴﺒﺎره
ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ آخ ﻛﻪ دﻳﮕﻪ ﻓﺮﻧﮕﻴﺲ
ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ داﻏـﻮﻧـﻢ ﻛـﺮد
ﺑﻪ ﻛﻲ ﺑﮕﻢ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎت
ﺗﻮ ﻏـﺼﻪ زﻧـﺪوﻧﻢ ﻛـﺮد
دﻟـﻢ ﺷـﺪه دﻳـﻮوﻧـﻪ
ﺧﺪا ﺧﻮدش ﻣﻴﺪوﻧﻪ
ﻛﻮﭼﻪ دﻟﺶ ﻣﻴـﮕﻴﺮه ﺳﻜﻮﺗﺸﻮ ﻣﻴﺸﻜﻮﻧﻪ
ﭘﻨﺠﺮه ﻫﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ\
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:56
+3
payam65
payam65
چقدر سخته که چشمات رنگه غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر شخته که عشقت آسمون باشه ولی آسون بگن چنده.........
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 18:40
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

- چيزي شده؟

جوابي نشنيد.

-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟

باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.

- مي‌داني فردا چه روزي است؟

-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.

-بيست سال پيش يادت هست.

مرد گفت.

زن ادامه داد.

- تازه با هم آشنا شده بوديم.

-مرد گفت: بله.

سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.

-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.

- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.

- مي‌داني چه گفت؟

-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 18:34
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
جمعیت جهان = ۷,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ نفر
اگه من بمیرم = ۶,۹۹۹,۹۹۹,۹۹۹ نفر
همه اعداد عوض میشه ، قدر منو بدون !!!{-26-}
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 18:01
+6
ramin
ramin
می دونی بازی روزگار چیه؟؟ این که تو چشم بذاری من قایم شم . بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی
12 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 17:18
+6
payam65
payam65
تمام شهر خوابیدن............من از فکر تو بیدارم
یکروز میفهمی از چشمام چه احساسی به تو دارم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 16:34
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ