یافتن پست: #چنین

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روز ها اینگونه ام:
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را گم کرده است!!!
آغاز انهدام چنین است:
اینگونه بود آغاز انقراض سلسه ی خوبان
یاران...!!!!
وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگ جو که نجنگید اما شکست خورد!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:55
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
این روز ها اینگونه ام:
فرهاد واره ای که تیشه ی خود را گم کرده است!!!
آغاز انهدام چنین است:
اینگونه بود آغاز انقراض سلسه ی خوبان
یاران...!!!!
وقتی صدای حادثه خوابید بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگ جو که نجنگید اما شکست خورد!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:47
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

در صورت موافقت دایی، پرسپولیس و هامبورگ به مصاف هم می‌روند





ادامه در دیدگاه



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 23:18
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

تو را به جان ِ ستاره دوباره ماه نکِش!
دوباره با قلم ِ باد تکیه گاه نکِش
!
نگاه کن به تبسم به کف زدن به صدا
به روی خنده ی بی استخاره آه نکش!
تو از طراوت ِ بی انتهای پَر زدنی
مرا به جَرم ِ پریدن چنین سیاه نکش!
نگاه ِ سبز ِ من و تو در انتهای وفاست به سوی زردی , ناباورانه راه نکش!
ببین به روی دلم مشق ِ عاشقی کردم به روی مشق ِ شبم خط ِ اشتباه نکش!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:49
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

می گریم و می خندم ؛ دیوانه چنین باید
می سوزم و می سازم ؛ پروانه چنین باید

می کوبم ومی رقصم ؛ می نالم ومی خوانم
در بزم جهان شور؛ مستانه چنین باید
من این همه شیدایی ؛ دارم زلب جامی
در دست تو ای ساقی ؛ پیمانه چنین باید
خلقم ز پی افتادند ؛ تا مست بگیرندم
در صحبت بی عقلان ؛ فرزانه چنین باید
یکسو بردم عارف ؛ یکسو کشدم عامی
بازیچه هر دستی ؛ طفلانه چنین باید
بر تربت من جانا ؛ مستی کن ودست افشان
خندیدن بر دنیا ؛ رندانه چنین باید

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 01:23
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ای کاش با عشق نمی آمدی
تا با دلزدگی بروی
ای کاش
دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی ، احوالی بپرسی
درددلی بکنی
چای نعناع بنوشی ، سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه ای گرم بر گونه ام بزنی
و بروی…
حال که اینچنین سرد می روی
یادت باشد چیزی به جا نگذاری
مبادا برگردی وَ
اشکهایم را ببینی….
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:36
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
آدم و حوا

دادستان : نام تو چه بود ؟

آدم : آدم .

دادستان : فرزنده ؟

آدم : من را نه مادری و نه پدری بود بنویسید اول یتیم عالم خلقت .

دادستان : نام محل تولد ؟

آدم : بهشت پاک .

دادستان : اینک محل سکونت ؟

آدم : زمین خاک .

دادستان : آن چیست که بر گرده داری ؟

آدم : امانت است .

دادستان : قد تو ؟

آدم : روزی چونان بلند که همسایه خدای و اینک به قد سایه بختم به روی خاک .

دادستان : اعضای خانواده ؟

آدم : حوای خوب و پاک / قابیل خشمناک و هابیل خفته در خاک .

دادستان : روز تولدت ؟

آدم : در روز جمعه ای / به گمانم که روز عشق .

دادستان : رنگ تو ؟

آدم : اینک فقط سیاه ز شرم چونان گناه .

دادستان : چشمانت ؟

آدم : رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان .

دادستان : و وزن تو ؟

آدم : نرم چونان سبک که پرم در هوای دوست و نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین .

دادستان : جنست ؟

آدم : نیمی مرا ز خاک و نیمی دگر خدا .

دادستان : شغل تو ؟

آدم : در کار کشت امیدم به روی خاک .

دادستان : شاکی تو ؟

آدم : خدا .

دادستان : نام وکیل مدافع ؟

آدم : آن هم فقط خدا .

دادستان : جرم تو ؟

آدم : یک سیب از درخت وسوسه .

دادستان : تنها همین ؟

آدم : همین .

دادستان : حکم تو ؟

آدم : تبعید در زمین .

دادستان : همدست تو در گناه ؟

آدم : حوای آشنا .

دادستان : ترسیده ای ؟

آدم : کمی .

دادستان : از چه ؟

آدم : که شوم من اسیر این خاک .

دادستان : آیا کسی به ملاقات تو آمده ؟

آدم : بلی .

دادستان : که ؟

آدم : گاهی فقط خدا .

دادستان : داری تو گلایه ای ؟

آدم : دیگر گلی ای نه ولی !

دادستان : ولی چه ؟

آدم : حکمی چنین آن هم به یک گناه ؟

دادستان : دل تنگ شده ای ؟

آدم : زیاد .

دادستان : برای که ؟

آدم : تنها فقط خدا .

دادستان : آورده ای سند ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه ؟

آدم : 2 قطره اشک .

دادستان : تو داری ضامنی ؟

آدم : بلی .

دادستان : چه کسی ؟

آدم : تنها کسم خدا .

دادستان : و آخرین دفاع ؟

آدم : میخوانمش چونان که اجابت کند دعا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 12:20
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
روزگارا که چنین سخت به من میگیری

با خبر باش که خیلی داری سخت میگیری

والا ! مسخرشو دیگه در آورده
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 17:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از تنهایی‌های بزرگ و بی‌ژرفا
از غم‌های عمیق و بی‌اساس.
از اندوه‌هایی که می‌فشرند
گلوگاهش را.
از رویاهای متکثر در بی‌زمانی.
از پرسش‌های ابدی بی‌جواب.
از ریسمان‌هایی که بسته می‌شوند دورِ دست‌ها.
از تلخ و شیرین تکراری نوستالژی.
چنین ساخته شد این زن
در فریاد و سکوت‌.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/10 - 16:29
+2
saman
saman
در CARLO
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه

یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت

افسانه ی زندگی چنین است عزیز

در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/7 - 16:16
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ