یافتن پست: #کم

♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
خسته شدم از “تو” نوشتن

کمی از خودم می نویسم ...


“من” دوستت دارم !

@sanaaz
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 12:13
+5
saman
saman


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست



آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/22 - 11:49]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:48
+4
saman
saman

ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ، ای شب


کن شتابی آخر  ز جان من چه خواهی ، ای شب ؟


نشان زلف دلبری ز بخت من سیه تری


بلا و غم سراسری تیره همچون آهی ، ای شب


کنی به هجر یار من حدیث روزگار من


بری ز کف قرار من جانم از غم ، کاهی ای شب


تا که از آن گل دور افتادم


خنده و شادی رفت از یادم ، سیه شد روزم


بی مه رویش ، دمی نیاسودم


به سیل اشکم ، گواهی ای شب


او شب چون گل نهد زمستی بربالین سر


من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر


خون دل از بس خوردم بی او


محنت و خواری از بس دیدم بی او


مردم بی اوبی رخ آن گل ، دلم به جان آمد


دگر از جانم چه خواهی ای شب?!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 11:22
+3
saman
saman


بحر یست بحر  عشق که هیچش کناره نیست





آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست







هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود




در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست







ما را ز منع عقل مترسان و می بیار




کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست







از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد




جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست







او را به چشم پاک توان دید چون هلال




هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست







فرصت شمر طریقه رندی که این نشان




چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست







نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو




حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست



دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 09:48
+1
saman
saman

در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرّر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد…
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده !


 

                                             (احمد شاملو)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/22 - 09:11
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خجالت دختری باید بکشه که روز خواستگاری به پدر و مادر پیر و کم سوادش بگه شما کمتر صحبت کنید

خجالت پسری باید بکشه که (فقط تو رو دوست دارم) رو برای چندین نفر sentکنه

خجالت زنی باید بکشه که خوش گذرونی هاشو در غیاب شوهرش که برای تامین مخارج زندگی دو شیفت کار میکنه انجام می ده

خجالت مردی باید بکشه که زنش پشتش دعا میخونه که به سلامت برگرده و اون دعا میخونه که زنش از روابط پنهانش با دیگری بویی نبره


خجالتها تموم شدنی نیست بیاییم به جای اینکه خجالت بکشیم جوری رفتار کنیم که خجالت نکشیم ....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 22:01
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

جلسه مشترک دایی و رویانیان به خاطر صحبت‌های علی کریمی




ادامه در دیدگاه



 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 20:19
+2
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

کریمی: بهتر است من و دایی مثل مرد تسویه حساب کنیم/ این صحبت‌ها برای عوام فریبی است


ادامه در دیدگاه



 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 20:16
+2
saman
saman

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد


در دام مانده باشد صیاد رفته باشد


آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله


در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد


امشب صدای تیشه از بیستون نیامد


شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد


خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا


صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد


از آه دردناکی سازم خبر دلت را


وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد


رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟


با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی


گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد


پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا


مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:43
+2
saman
saman


مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق





گرت مدام میسر شود زهی توفیق







جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است




هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق







دریغ و درد که تا این زمان ندانستم




که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق







به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت




که در کمینگه عمرند قاطعان طریق







بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام




حکایتیست که عقلش نمی‌کند تصدیق







اگر چه موی میانت به چون منی نرسد




خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق







حلاوتی که تو را در چه زنخدان است




به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق







اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب




که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق







به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام




ببین که تا به چه حدم همی‌کند تحمیق



دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 16:04
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ