☺SAEED☻
زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد.. قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند.. آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمیشود.. فردا خورشید طلوع خواهد کرد "حتی اگر ما نباشیم"
ronak
چشمها بارانی ,
بغض ها در راهند...
"دوستت دارم" ها...
آه چه کوتاهند!.
ali rad
آری دوستِ من،
میدانم زندگی کوتاه است ...
اما طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسانها قرار دارد ...
باید بهترین استفاده را از آن برد
ali rad
بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده سرکی میکشدو میگذر
reza
كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
كاش امشب كوچه های منتظر
یك سلام گرم از ما می گرفت
این سكوت تلخ . دنیای من است
كاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان ابری ترین اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
كاش می شد عاشقی پا می گرفت
OMiD
عمه بلقیس به همه چیز کار داشت ، به اینکه دختر همسایه تازگی ها زیر ابرویش را برداشته ، به اینکه زن مطلقه ای که طبقه ی دوم زندگی می کرد بعد از نیمه شب برگشته ، به اینکه فلانی توی مهمانی دامن کوتاه پوشیده. عمه بلقیس زن نجیبی بود و دوست داشت که همه ی دنیا مثل او به مقوله ی نجابت نگاه کنند. هرکس حرکتی می کرد که با عرف و سنت های او نمی خواند عمه بلقیس لبش را می گزید و روی گونه هایش می زد اما هیچ پاسخ صریحی برای رد آن نداشت. اگر خیلی به چالش می کشیدی اش و ثابت می کردی که فلان کار آنقدرها هم بد نبوده می گفت: وا خدا مرگم بده ،همسایه ها چی فکر می کنند؟؟؟چون اصولا اینکه بقیه چه فکری می کنند در فرهنگ عمه بلقیسی از اینکه خود آدم چه فکری می کند مهم تر است.
لازم نیست عمه ی کسی باشید تا عمه بلقیس باشید. “عمه بلقیسی” فرهنگ غالب کشور ماست. عمه بلقیس ها همه جا هستند و به همه چیز کار دارند. به عقاید دیگران، به لباس پوشیدن دیگران، به آدامس خوردن دیگران، به اینکه کی با کی رفت و با کی آمد و با کی خوابید. عمه بلقیس ها داعیه دار فرهنگ و شرافت و نجابت و همه چیزهای اینجوری هستند و ماموریت دارند مردم را زیر ذره ب
mitra
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
poria
موضوع غم انگیز در خصوص زندگی ، کوتاه بودن آن نیست
بلکه غم انگیز آن است که ما زندگی را خیلی دیر شروع میکنیم . . .
سیاهه ای از آسمان
همین اطراف میچرخم...
صدایی نیست...
فقط یک حسرت کوتاه...
میان ماست انگاری!!
چقدر این روزها را همیشه خواب میدیدم...
چه میگفت ان پیر فرتوته؟!!!
چه میگفت که حسرتم را باد اورد نزدیکتر؟
چرا هر چه می سوزد در این خانه.
دل تنها و بی قاب نگاه مانده در رویاهای فردای من است آیا؟