zahra
آدمهای ساده رو دوست دارم. همان ها که بدی هیچ کس رو باور ندارن. همون ها که برای همه لبخند دارند. همون ها که همیشه هستند، برای همه هستند. آدمهای ساده رو باید مثل یک تابلوی نقاشی زيبا ساعتها تماشا کرد؛ عمرشون کوتاه ست. چون بعضي ها كه نميخوان با اين خصلت زيبا آشنا باشند با خيال زرنگ بودن یا ازشون سوء استفاده می کنن یا زمینشون میزنن یا درس ساده نبودن بهشان می دهد. آدم های ساده را دوست دارم. بوی ناب “آدم” می دهند .
رضا
نه به بهانه سالی نو, نه به رسم تکرار حرفی کهنه, جمله ای تکراری, که به رسم پیشکش, رسم عیدانه. رسم سوغاتی که مسافر به خانه می برد نوبرانه, تحفه شهر فرنگ, هدیه راه دور. به رسم مبهوت دستانی , که گرمای سرانگشتان نوازشگری را در این روزهای آخر زمستان کم می آورند. شاید اما زیباتر, به رسم شیوه چشمانی که رام نگاهی پر از بیم و امید می شوند. شاید اما عمیق تر, به رسم سکوت اشکی که وقفه های کوتاه میان حرفهای صادقانه را پر می کند. شاید اما خودمانی تر, به آن رسم دیرین که عزیز ترین واژه ها را به عزیزت هدیه می دهی: رسم من, رسم تو, رسم ما. نازنینم, به همان رسم آشنا: " سطر سطر این نوشته ها از آن تو و هدیه به تو."
gamer
نظرتونو بگین درباره این داستان کوتاه