یافتن پست: #کوه

reza
reza
باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟

روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است

ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟

من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم

رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی

همسرای خنده های باصفایم میشوی؟

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی

با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:48
+2
☺SAEED☻
☺SAEED☻
زن سینه‌های برجسته نیست
موی مش کرده
ابروی برداشته
لبانِ قرمز نیست
زن لباسِ سفید
... شب با شکوه عروسی
بوی خوشِ قرمه سبزی
هوسِ شب‌های جمعه
قرار‌هایِ تاریکی‌ ، کوچه پشتی‌، تویِ یک ماشین نیست
زن خون ریزی
کمر دردِ ماهانه
پوکی استخوان
یک زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
درد‌های زایمان
مادر بچه‌ها نیست
زن عصایِ روز‌های پیری
پرستار ، وقتِ مریضی
رفیقِ پای منقل
مزه بیار عرق دوره‌های دوستانه نیست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پای یک مرد ، زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که بخواهد در ایران
جایِ یک زن باشد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 18:44
+6
از خدا صدا نمی رسد!
ای ستاره، باورت نمی شود
در میان باغ بی ترانۀ زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است.
لاله های سرخ دوستی فسرده است.
غنچه های نورس امید،
لب به خنده وا نکرده مرده است.
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است!
ای ستاره، باورت نمی شود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بیکرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است.
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهرۀ زمین پریده است!
آن شقایق شفق، که می شکفت
عصر ها میان موج نور،
دامن از زمین کشیده است.
سرخی و کبودی افق،
قلب مردم به خاک و خون تپیده است
دود و آتشِ به آسمان رسیده است
ابرهای روشنی که چون حریر،
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است.
ای ستاره، ای ستارۀ غریب!
از بشر مگوی و از زمین مپرس.
زیر نعرۀ گلوله های آتشین،
از صفای گونه های آتشین مپرس.
زیر سیلی شکنجه های دردناک،
از زوال چهره های نازنین مپرس.
پیشِ چشم کودکان بی پناه،
از نگاه مادران شرمگین مپرس.
در جهنمی که از جهان جداست،
در جهنمی که پیش دیدۀ خداست!
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس.

(فریدون [!])
ادامه دارد ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 22:22
+6
ayda
ayda
ن سینه‌های برجسته نیست
موی مش کرده
ابروی برداشته
لبانِ قرمز نیست
زن لباسِ سفید
... شب با شکوه عروسی
بوی خوشِ قرمه سبزی
هوسِ شب‌های جمعه
قرار‌هایِ تاریکی‌ ، کوچه پشتی‌، تویِ یک ماشین نیست
زن خون ریزی
کمر دردِ ماهانه
پوکی استخوان
یک زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
درد‌های زایمان
مادر بچه‌ها نیست
زن عصایِ روز‌های پیری
پرستار ، وقتِ مریضی
رفیقِ پای منقل
مزه بیار عرق دوره‌های دوستانه نیست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پای یک مرد ، زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که بخواهد در ایران
جایِ یک زن باشد
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 23:33
+7
mohammad
mohammad
باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند







باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند




باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند




باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند




ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند




وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من مهربا نی می کند




باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوس میزند






باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند







باتو،من با بهار می رویم




باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم




باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم




باتو،من در هر شکوفه می شکفم




باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم




باتو،من در روح طبیعت پنهانم




باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم




باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی



،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من ان
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 22:33
+1
reza
reza
تو ای شکوهمند من
شکوه دلپسند من
تو آن ستاره بودی
که مهر آسمان شدی
زمهر برترآمدی
فرازکهکشان شدی

به دره ها نگاه کن
به ژرف دره ها نگر
به تکه سنگهای سرد
به ذره ها نگاه کن
به من بتاب
که سنگ سرد دره ام
که کوچکم
که ذره ام
به من بتاب
مرا زشرم مهر خویش آب کن
مرا به خویش جذب کن
مرا هم آفتاب کن

حمید مصدق
دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 17:47
+3
mah3a
mah3a
سرم را که تکیه می دهم

به سینه ی ِ مردانه اَت

همه ی ِ کوه ها کم می آورن َد

اَمن ِ آغوش ِ توست که

بهانه ایی می شوَد
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/18 - 16:40
+4
sasan pool
sasan pool
دل تنگم ؛

همین !؟

آری همین

همین که هفت آسمان خدا

برسرم خراب شده

همین که زمین باوسعتش

زیرپاهایم را خالی کرده

همین که بین زمین و آسمان

معلق مانده ام

آری همین

همین که کوه های دنیاروی قلبم

سنگینی می کند

همین که بزرگترین اقیانوس دلتنگی

درچشمان من

جاریست

آری همین

................
دیدگاه  •   •   •  1390/12/17 - 19:39
+1
ronak
ronak
جهت باشکوه تر شدن نماز جمعه قزوین سوره بقره به سجده اضافه شد!!! {-7-}
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/15 - 21:16
+10
محمد
محمد
مردی که کوه را ازمیان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/13 - 22:16
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ