صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره
سلام . کیه؟
سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
نمیشه!
چرا؟
چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
سکوت
بابایی ما که عمو حسن نداریم!
چرا داریم. الآن پیش مامانه.
ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
چشم بابا
چند دقیقه بعد
بابا جون گفتم.
خوب چی شد؟
هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پلهها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟
خوب عمو حسن چی؟
عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!
استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره ****۰۹۱۷ نیست؟
نه!
ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
سلام ، حال همه ما خوب است ، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
نه این دل ناماندگار بی درمان ! تا یادم نرفته است بنویسم ،
حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده ،
بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند ! بی پرده بگویمت ،
فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد باد بوی نامه های کسان من می دهد یادت می آید
رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟ نه ری را جان !
نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم حال همه ما خوب است امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !
فقط مرغهای دریاییاند که از توفان نمیهراسند،
حتی وقتی در میان دریاها جهت خود را گم میکنند
و جایی برای نشستن پیدا نمیکنند، آن قدر بال میزنند که توفان فرو نشیند
و زمینی برای نشستن بیابند یا در همان اوج جان میدهند،
آن که در میان امواج میافتد مرغ دریایی نیست...
مرغ دریایی در اوج میمیرد...
آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن میکند تا سقوط را نبیند...!
بگو با چشمهای منتظر به در که می آیی
تو از پشت هزاران لحظه های رفته تا امروز بگو با من
بگو ای اشک همیشه چشمانم که می آیی
دوباره مرهمی با رستمهای مهربان خود
نهی بر زخمهای سینه ام ، این سینۀپرسوز بگو با من
تو ای تنها نیاز دستهای خالی و سردم
بخوان از انتهای طاقت و صبرم که من دیگر تو را در امتداد انزوای خویش گم کردم بگو با من که می آیی
بگو با من که می آیی ، بگو
ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺮﯾﺒﻮﻥ ﻣﯿﺨواﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺁﺑﯽ ﭘﺎﺭﺱ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪﯼ ﻋﺮﺽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﮕﻢ :
دوست عزیز! ﺍﺻﻦ ﻣﻦ ﺷﻨﺎ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !! ﺧﺴﺘﻢ ﮐﺮﺩﯼ با این پشتکارت ://