ینجا مـــــــن هستم !!
نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است ...!
دلم تنـــــــگ نیست ...
تنـــــــــها منتظر بـــــارانم ...
که قــــــطره هایش بهانه ای باشد برای نمناک بودن لحظــــــه هایم ...
و ... اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم ...!
قرارمان روزهای بارانی بود...
دقیقه ای به یاد هم زیستن...
باران بارید و او حتی ثانیه ای...
مرا در خیال خود نیافت...
ببار باران...
ببار نمیخواهم اشک هایم را ببیند..
ببار باران میخواهم مرا به یاد اورد...
مرا که در تمام لحظاتم حضورش را جستجو کردم...
حضور هیچگاه نبوده اش را ...
ببار باران...بگذار بفهمد ابرها هم به حالم میگریند...
بگذار بفهمد دلتنگ حضورش هستم...
دلتنگ نگاهش...کلامش..دلتنگ عطر تنش...
ببار باران.. .
موهایم را همچون امواج خروشان دریا
در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم
و لذت با تو بودن را
همچون تماشای غروبی دل انگیز
تا مرز جنون احساس می کنم
و تو با من همراه می شوی
لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق
و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید
آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند
انگشتانم صورتت را لمس می کند
نگاهم را در نگاهت غرق می کنم
و آغوش تو برایم بهشت می شود
بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین
که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم