saman
در کافه تنهایی
می خواند و می نوشت :« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)