زیاد شوخی میکنم اما نباید پسرا سو استفاده کنننننن

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+32

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 19962
zahra
205 پست
زن - مجرد
1369-06-18
حالت من: دلقک
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - شرق
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
راست
موسیقی سینما
k500
206پژو
170 - 70
zahra.pedrami@gmail.com
ندارم نمیدم

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(123 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(8 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

zahra
zahra
خدایی هر چی‌ گشتم یه متن خوب پیدا نکردم ،
به ذهنم هم فشار آوردم ولی‌ نتونستم چیزی بنویسم ،
حالا نمی‌شه ما چیزی ننویسیم و همین‌جوری شما لایک کنید
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 00:44
+8
zahra
zahra
کیا تو فیسبوکم هستند؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 23:54
+1
zahra
zahra
گفتم مادر! ... گفت: جانم
گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
... ... ... ... گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم
... ... اما یک بار نگفتم:
مادر من خوبم
شادم...همیشه از درد گفتم
و از رنج
دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 21:39
+8
zahra
zahra
به يه نفر گفتن چه وقتي خيلي ضايع شدي گفت : يه روز دختر خالم بهم زنگ زد گفت: بيا خونه خاليه!! منم خوشحال شدم رفتم. در رو که باز کردم ديدم کسي نيست! دختر خالم گفت: من ميرم تو اتاق تو هم 5 دقيقه ديگه بيا تو!! منم 5 دقيقه بعد رفتم تو ديدم همه ميگن تولد تولد تولدت مبارک. بعد به طرف ميگن خب چه ربطي داشت! ميگه: اخه لخت رفته بودم تو
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/1 - 21:18
+7
-2
zahra
zahra
غضنفر تو کیوسک تلفن بوده، بیرون که میاد ازش می‌پرسند سالمه؟ میگه: سالمه فقط آفتابه نداره !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 13:47
+5
-1
zahra
zahra
این یک سیب قاتل است{-18-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/27 - 11:42
+10
-1
zahra
zahra
آوینی تو جنگ کشته‌میشه، به [!] میگن برو یه جوری به خانوادش خبربده. [!] میره دم خونشون زنگ میزنه، زن یارو میگه: کیه؟ [!] میگه: ببخشید،‌ منزل شهید آوینی؟!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 23:57
+6
-1
zahra
zahra
[!] و تهرونیه دعواشون میشه، میبرنشون کلانتری. افسرنگهبان از تهرونیه میپرسه: اسمت چیه؟ یارو با بیخیالی میگه: فِری... افسره حسابی چپ و راستش میکنه، میگه: بی پدر فکر کردی اینجا خونه خالست خودمونی شدی؟ گفتم اسمت چیه؟ تهرونیه که حساب دستش اومده بوده میگه: فریدون قربان! افسره برمی‌گرده به [!] میگه اسم توچیه؟! [!] اسمش قلی بوده، یکم فکر میکنه بعد با ترس جواب میده: قولیدون!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 23:42
+6
-1
zahra
zahra
کی میل داره؟؟؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 23:37
+4
zahra
zahra
پاهایم را که درون آب میزنم, ماهی ها جمع میشوند! … شاید این ها هم فهمیده اند, عمری “طعمهء روزگار” بوده ام …!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 22:47
+5
صفحات: 3 4 5 6 7 پست بیشتر