امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+3

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 22826
محمد حسن کاظمی
609 پست
مرد - مجرد
1371-05-10
فوق ديپلم
آزاد
اسلام
ايران - خراسان رضوي - مشهد
مجردي
معاف
نميکشم
دانشگاه جامع علمي کاربردي خراسان رضوي
حسابداری
ورزش
190 - 110
kazemi.mohamad71@gmail.c..
09307926079

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(26 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(27 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی



گر عـــقل امــــروزمو داشتم
هیچ وقت اشتباهات دیــروزمو نمی کردم
ولی اگر اشتباهات دیـــروز مو نمی کردم
عــــقل امروزمو نداشتم
پس باید از اشتباهات نهایت استفاده رو کرد
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:09
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.
سگ هم کیسه را گرفت و رفت.
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس امد- سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.



نتیجه اخلاقی: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم


دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:08
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
یه روز عدد 10 مهمونی میگیره همه عددارو دعوت میکنه 0,1,2,3,4,5,6,7,9 به جز عدد 8 چون از عدد 8 اصن خوشش نمی یومد. خلاصه شب مهمونی میرسه و عدد 10 میاد ببینه مهمونا چیزی کم ندارن که یهو چشمش میوفته میبینه عدد 8 داره وسط مهمونا میرقصه. میاد وسط و یکی میخوابونه زیر گوش 8 میگه کی تورو دعوت کرده؟مگه من نگفتم تو حق نداری بیای؟ عدد 8 همینطوری که اشک تو چشماش جمع شده بود با بغض عدد 10 رو بغل کرد و گفت:من صفرم دستمال بستم دوره کمرم واستون عربی برقصم...... @@ بیایید 'زود قضاوت نکنیم @@
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:04
+6
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
ديروز بابام ازم پرسيد لكسوز بخرم برات يا پورشه ؟
گفتم آخه انتخاب بينشون سخته
گفت پس دو تاشو برات مي گيرم يكي پلاك زوج يكي فرد
خلاصه داشتم با پورشه ميرفتم و يه بستني هم مي خوردم
كه يهو از خواب پاشدم ديدم نصف پتوم تو دهنمه
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:02
+6
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 12:01
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
ﻃﺮﻑ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ…
:
:
:
:
40 ﺗﺎ ﭘـــــــﺸــــﻪ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ: "Big Like"
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 11:49
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
به سلامتی خودمون که خوبیم ولی بعضیا فکر میکنن خوبی از خودشونه !
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 11:38
+3
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند
دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 11:36
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ


ﺯﻭﻭﻭﻭﻭ : ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ
ﺍﻻﮐﻠﻨﮓ : ﺩﯾﺪﻥ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ
ﺳﺮﺳﺮﻩ : ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻥ
ﮔﻞ ﯾﺎ ﭘﻮﭺ : ﺩﻗﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ !
ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ :ﺗﻮ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﻣﻮﻧﺪﻡ!!!

2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/17 - 11:34
+1
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 21:10
+4