‏‫‏‫

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+17

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 6883
44 پست
مرد - مجرد
فوق ديپلم
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
معاف
نميکشم
آزاد تهران شرق

اينها را ايگنور کرده است

دوستان

(13 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

برچسب ‌های کاربردی

#c
آشنایی با LINQ
LINQ یک نوآوری در ویژوال استودیو 2008 و دات نت فریم ورک 3.5 است که مابین دنیای اشیاء و دنیای داده ها پل می زند. پرس و جوهای سنتی در قبال داده ها، به صورت رشته های ساده و بدون بررسی نوع در زمان کامپایل و یا بدون پشتیبانی از IntelliSense بیان می شوند. علاوه بر این، شما باید برای هر یک از انواع داده یک زبان پرس و جوی متفاوت را یاد بگیرید: پایگاه های داده SQL، اسناد XML، سرویس های وب متعدد و الی آخر. LINQ از یک پرس و جو (Query) یک ساختمان زبانی درجه یک در و VB.Net می سازد که با استفاده از واژه های کلیدی و عملگرهای آشنا پرس و جوهایی را در قبال مجموعه هایی که به شکل قوی نوعدار شده اند خواهید نوشت.

کتاب ها و مقالات مرتبط

آشنایی با LINQ [لینک]
آموزش جامع LINQ [لینک]
متدهای الحاقی [لینک]

این هم یک مشت مثال [لینک]
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/18 - 08:28]
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 23:58
+5
من خدایی دارم ...
من خدایی دارم که برایم تا صبح رازقی می چیند
و اگر دل بدهم، او مرا می بیند.
من خدایی دارم که سر سفره اسرار ازل،
بهترین های جهان را که خدایی هستند،
بر سر سفره من می چیند.
او ز حد برده محبت:
من اگر عاشق و مستم یا اگر دیوانه،
من اگر پیر و مریضم یا اگر جانانه،
من اگر زشت و کثیفم یا اگر مستانه،
من اگر لاغر و زردم یا پُر و پیمانه،
باز هم بر سر من منت شاهی دارد!
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
و چه خوشبختم من
و چه سبزینه بهاری دارم
من خدایی دارم که مرا می خواهد...

@miladjafari
@sin_sin
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/17 - 01:04]
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 01:02
+7
استاد فریدون [!]

در چشم من شمشیر در مشت
یعنی کسی را می توان کُشت!
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/16 - 20:01]
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 20:00
+6
دلاویزترین
دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر می کردند.
دو صنوبر در باغ،
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.
مرغ دریایی، با جفت خود از ساحل دور،
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایۀ عشق،
در سراپرده دل، غنچه ای می پرورد،
هدیه ای می آورد
برگ هایش کم کم باز شدند!
برگ ها باز شدند:
"... یافتم! یافتم! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفاییِ خورشید و گل افشانی لبخند تو، آراستمش!
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوش تر از تافتۀ یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!"

این گل سرخ من است!
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید.
تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!
"دوستم داری؟" را از من بسیار بپرس!
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!

(استاد زبر دست شعر نو، فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/15 - 23:12]
4 دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:11
+4
دلاویزترین
از دل افروزترین روز جهان،
خاطره ای با من هست،
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم: "های!
بسرای ای دل شیدا، بسرای.
این دل افروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای!
همه درهای رهایی بسته است،
تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را،
بسرای!، بسرای ..."
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم!
در افق، پشت سراپرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز.
غنچه ها می شد باز،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظۀ شیرین شکفتن، خورشید!
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی ...!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!

(فریدون [!])
ادامه دارد ...
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 23:02
+3
بینوایان

موضوع کتاب: رمان
زبان کتاب: فارسی (تصویری)
نویسنده: ویکتور هوگو

توضیحات
این کتاب همانطور که در ابتدای آن نوشته شده اثر جاودانه ویکتور هوگو است. داستان کتاب درباره مردی است به نام ژان والژان که در برای تهیه غذا برای خانواده اش دست به دزدی می زند، پس از آن دستگیر می شود و به مدت 19 سال به زندان می افتد؛ در ادامه در اثر اتفاقی شخصیت این مرد دگرگون شده و خود را وقف کمک کردن به مردم می کند ... خط داستان کتاب فوق العاده زیباست. این کتاب تصویری می باشد به همین دلیل خواندن آن خسته کننده نیست. شخصیت ژان والژان رو خیلی دوست دارم.

لینک دانلود: [لینک]
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/12 - 14:13
+6
فلسفه حیات!
موجِ ز خود رفته رفت؛ ساحلِ افتاده ماند.
این تن فرسوده را، پای به دامن کشید؛
و آن سرِ آسوده را، سوی افق ها کشاند.
ساحلِ تنها، به درد، در پی او ناله کرد:
"موج سبکبال من، بی خبر از حال من،
پای تو در بند نیست! بر سر دوشت چو من،
کوه دماوند نیست! هستم اگر می روم!
خوش تر از این پند نیست.
بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست."
نالۀ خاموش او در دلم آتش فکند
رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دلِ اندیشمند؟
گفت: به پایان راه، هر دو به هم می رسند!
عمر گذر کرده را غرق تماشا شدم:
سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم
هستم اگر می روم، گفتم و رفتم چو باد
تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم
بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،
ز آن همه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم!
شوق درآمد ز پای، پای درآمد به سنگ
و آن نفسِ گرمتاز، در خم و پیچ درنگ؛
اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است!
موجِ ز خود رفته بود، ساحلِ افتاده است!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/15 - 23:14]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 11:24
+5
ساحل افتاده گفت: گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شـد آه که من کـیســــتم.
موج ز خود رفـته ای، تیز خرامید و گــفت:
هســتم اگـر مـی روم گـر نروم نیســـتم!

(محمد اقبال لاهوری)
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/11 - 10:59]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/11 - 10:59
+5
خاطره ها
در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دَهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد.
عشق ها می میرند،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند؛
و فقط خاطره ها
دست ناخورده به جای می مانند

(مهدی اخوان ثالث)

صدای کودکی من ... [لینک]

تصویر از fowkes
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1391/01/8 - 08:29]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/6 - 13:10
+8
کلاه قرمزی
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 19:18
+14
صفحات: 1 2 3 4 5 پست بیشتر