payam65
گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام! و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهايتان زخمدار است با ريشه چه ميکنيد؟ گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرندهايد پرواز را علامت ممنوع ميزنيد با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟ گيرم که ميکشيد گيرم که ميبريد گيرم که ميزنيد با رويش ناگزير جوانه چه ميکنيد؟ خسرو گلسرخي
payam65
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
ای دوچشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشت
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست در خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه الودن به چرک کینه ها
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
payam65
جنون
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد
در تن شاخه های خشک و سياه
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسيمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
لب من از ترانه می سوزد
سينه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هيجان
پيکرم از جوانه می سوزد
payam65
خدایا !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را من خود خواهم آموخت
payam65
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
payam65
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
payam65
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
payam65
مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
payam65
وقتی کسی رو دوس داری ، حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی ، فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی ، به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی ، حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته ، حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته ، عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی
خیلی چیزا رو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
اما صداشو بشنوی ، شب ، از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدانکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاضری هرچی دوست نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
payam65
وصیت نامه ی زنده یاد حسین پناهی:
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم!
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید!
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند!
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است!
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم!
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!!!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست!!