یافتن پست: #اشک

elahe
elahe
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:38
+2
مهسا
مهسا
روزی در همین نزدیکی ها کسی که مثل همه بود در چشمانم قلابی انداخت و قلبم را ربود و حالا از مچ دستانم آرزوی باران خون می آید! به خاطر ربوده شدن قلبم! رگ ها غارت شدند و لبخندها اشک ...........
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:11
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني! حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي! نگاهت نمي کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني! صدايت نمي زنم ..... زيرا اشک هاي من براي تو بي فايده است! فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:09
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
خندیدم ، خندید ... اشکهام را افتاد ، اونم شرشر گریه کرد !! دلم براش سوخت نازش کردم اما دستم سوخت !؟ آخه دلش گــر گرفته بود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:01
مهسا
مهسا
دعا میکنم هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن ابر چشمهایم فقط برای تو ببارد
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 23:01
+1
مهسا
مهسا
دستمال کاغذی را با اشک هایت تر کن و روی قلبت بکش! عشق همچنان در وجودت نفس میکشد فقط کمی خاک گرفته است !
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 16:38
sasan pool
sasan pool
هوس کردم باز هم امشب زیر بارون توی خیابون/به یادت اشک بریزم طبق معمول همیشه/آخه وقتی بارون میاد رو صورت یک عاشق مثل من/حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه/امشب چشمای من مثل ابر های بهاره بخند به حال من که حالم گریه دار/چرا گریه ام نمیتونه رو تو تاثیر ی بزار/آره بخند بخند که حالم خنده دار.....{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 13:27
رضا
رضا
خوب یادم هست از بهشت که آمدم تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم... اما زمین تیره بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش، و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم، من سنگ شدم! دیگر نور از من نمی گذرد. حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است. نمی بارم چون میترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 12:23
+2
رضا
رضا
وداع مي روم خسته و افسرده و زار سوي منزلگه ويرانه ي خويش به خدا مي برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش مي برم ، تا که در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ نگاه شستشويش دهم از لکه ي عشق زين همه خواهش بيجا و تباه مي برم تا ز تو دورش سازم ز تو اي جلوه ي اميد محال مي برم زنده بگورش سازم تا از اين پس نکند ياد وصال ناله مي لرزد ، مي رقصد اشک آه ، بگذار که بگريزم من از تو ، اي چشمه ي جوشان گناه شايد آن به که بپرهيزم من بخدا غنچه ي شادي بودم دست عشق آمد و از شاخم چيد شعله آه شدم ، صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسيد عاقبت بند سفر پايم بست مي روم ، خنده به لب ، خونين دل مي روم از دل من دست بدار اي اميد عبث بي حاصل .......... فروغ
دیدگاه  •   •   •  1390/10/27 - 10:59
+4
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
ساعت 3 صبح مامانم از خواب بیدارم کرده, میگه آخی خواب بودی؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ داشتم قایم باشک بازی میکردم, الانم چشم گذاشته بودم رفیقم بره قایم شه.....
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 19:43

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ