برای شکستن من یه اخم کافیه ، نیازی به فریادت نیست ، واسه اشک ریختنم سکوت تو کافیه ، نیازی به قهر نیست ، برای مردنم حرف رفتنت کافیه ، نیازی به انجامش نیست
می ایستم مقابل آیینه می بینمت دوباره ، که تنهايي من با توأم همیشه ، ولی انگار در هر دو شکل؛ باز ، تو تنهايي لبخندمن إفاقه نکرد - از بس پیچیده ای به اشک - ز تنهايي رفتم به باغ آینه ، امّا باز با صد هزار آینه ، تنهايي گرچه خطاست - آینه ، بشکستم عیب من است : اینکه ،تو تنهايي برگرد این نفس نفس آخر از من مگیر لذّت تنهايي
يکي بود تو قصمون وفا نکرد ... رفت و پشت سرشم نگاه نکرد ... يکي بود زندگيشو هوس سوزوند ... آبروش رفت و ديگه اينجا نموند ... يکي بود يکي نبود و يک پري ... يه بغل عاشقي هاي سرسري ... کي بود اون که طاقت گريه نداشت ... عاشق هوس شد و تنهام گذاشت ... کي بود کي بود اون تو بودي ... کاشکي از اول نبودي ... شايد بايد مي فهميدم که قلب تو پر از رياست ... دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست
صداي شکستن قلبم را نشنيدي چون غرورت بيداد مي کرد اشکهايم را نديدي چون محو تماشاي باران بودي ولي اميدوارم انقدر در آيينه مجذوب نشده باشي که حداقل زشتي ديو خود خواهيت را ببيني باشد که باديگران چنان نکني که با من کردي