کاش بود مادر بزرگ
دوست داشتم ببیند امروز مرا
مادر بزرگ دنیا آنجور نبود که تو قصه گفتی........
کاش بود مادر بزرگ
دوست داشتم ببیند امروز مرا
دستــ ـم را بالا مــ ـي برم..
و آسمان را پايين مــ ـي کشـــ ـم..
مــ ـي خواهــــــ ـم بزرگــــــ ـي زمين را نشان آسمان دهـــــــ ـم !
تا بداند..
گمشده ي من..
نه در آغــــ ـوش او . . .
که در همين خاک بـــــــ ـي انتهاست آنقدر از دل تنگـــــ ـي هايـــــــ ـم برايش
خواهــــــ ـم گفت
تا ســـ ـرخ شود . . .
تا نــــ ـم نــــ ـم بگريد . . .
آن وقت رهايش مـــ ـي کنــــــــ ـم
و مـــ ـي دانــــــ ـم
کســــــ ـي هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست
غـــــــ ـم آن غروب بارانـــــــ ـي
همه از دلتنگـــ ـي هاي من بود . .
رفتي
و رفتم
قالب زني هايي كه
درد را مي فهمند
تا
سوغات هاي تو را
به حراج بگذارم
هيچ ميداني!
فاحشگي
درد بزرگي ست
وقتي خيابان هم
تو را
نفهمد