یافتن پست: #بغض

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دستم رفته لای در اتاق میگم دست دست دست همه دست میزنن تمبک میزنن بزن وبرقص اصن یه وضعیاااا دیونه خونه است خونه ما هیچکس
به دادم نمیرسه بغض گلومو گرفت
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 14:50
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قبول کن ندیدنت سخته من به این جدایی شک دارم
من به دنیای گره خوردم باتو روزهای مشترک دارم
قبول کن من همیشه مغرورم میخورم بغضمو نمیباره
من خودم رو خوب میشناسم عشق من عادت بدی داره
وقتی از کوچه ی دلتنگی از همون که بغضو میفهمه
رد میشی تازه میبینی خاطره چقد بیرحمه
وقتی میفهمی عشق یعنی چی سختیهای زندگی خوبه
اتفاقای خاص واجب نیست نه همین روزمرگی خوبه
تازه میفهمم عشق یعنی چی اون که باتو خوشبخته
من قبول میکنم دلتنگم ولی ندیدنت سخته
ندیدنت سخته ندیدنت سخته , ندیدنت سخته
دیدگاه  •   •   •  1394/01/21 - 14:15
محمد
محمد

عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت رابه لبخند حوا فروخت،

حوا که بغض کند حتی خدا هم اگر سیب بیاورد، چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...
خوش به حالت آدم...
خودت بودی و حوایت...

وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!
وخوش به حالت حوا...تنها حوای زمین تو بودی...
وگرنه آدم هوای حواهایی دیگرداشت...
دیگر نه آدم،آن آدم است ونه حوا، آن حوا....
من وتو،زاده ی کدامین دو نخستینیم؟؟؟ که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا....؟!
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند! همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...
اینجابرای حوابودن...
آدم کم است...
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا....
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!

چه صادقانه حواشدی و...
چه ریاکارانه آدمیم...!

توآدم...
من حوا...

بیا جهانی دیگر آغاز کنیم...
عشق بورز...
دوستم داشته باش...
تازه سیب چیده ام!

حوابودن تاوان سنگینی دارد...
وقتی آدم ها برای هردم و بازدم به هوا نیازدارند...!

حوا...!
راست بگو تو مگرسیب راپوست کندی وخوردی که دنیا اینگونه پوست مارا می کند؟


دیدگاه  •   •   •  1393/10/29 - 13:02
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
♥خدا ♥

هیشکیو شرمنده بَچَش نکنه!!!

⇦کودک درونم⇨ چند وقتیه

ازم ツ یه بابای جذاب ツ میخواد...
1 دیدگاه  •   •   •  1393/09/15 - 21:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی دلت از سن وسالت می گیره

میخواهی کودک باشی.

کودکی که به هر بهانه ای به اغوش غمخواری پناه میبرد وآسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی....

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی....!
دیدگاه  •   •   •  1393/09/15 - 21:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بغض دوباره... رضا صادقی




دیدگاه  •   •   •  1393/09/13 - 19:20
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یادت هست مادر
اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛
تا یک لقمه بیشتر بخورم...
یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران
میگفتی بخور تا بزرگ بشی...
آقا شیره بشی...
خانوم طلا بشی...
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم
حتی بغض هایم را
دیدگاه  •   •   •  1393/09/4 - 20:37
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



" تـنـهایـی "

تنهـایی یعـنی موقـع درد فـریاد زدن...

تنهـایی یعـنی اشــک بی صـدا...

تنهـایی یعـنی خسـته اما بدون تکـیه گاه..

تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـم نگران...

تنهـایی یعـنی دسـتاتو با لـیوان چای گرم کنی...

تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـمان منتظـر...

تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـدای نگـران...

تنهـایی یعـنی اس ام اس بدون جواب...

تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـداـی آشـنا...

تنهـایی یعـنی حسـرت یه اغوش...

تنهـایی یعـنی حسرت دسـتاش...

تنهـایی یعـنی حسرت نگاهـش...

تنهـایی یعـنی حسرت گذشـته...

تنهـایی یعـنی زندگـی با خـاطرات...

تنهـایی یعـنی بسـتن چشـم و سیـر در خاطـرات...

تنهـایی یعـنی سفارش غـذا براـی یه نفـر...

تنهـایی یعـنی سیگـار پشــت سیگـار...

تنهـایی یعـنی بغض خورده شـده...

تنهـایی یعـنی نگـاه به آسمون...

تنهـایی یعـنی درد دل با ماه...

تنهـایی یعـنی تکیـه به دیوار...

تنهـایی یعـنی لحـظه هـای بدون آرامـش...

تنهـایی یعـنی زخم خوردن از آدم ها...

تنهـایی یعـنی درد بدون مسـکن...

تنهـایی یعـنی نگـاه کردن عکس...

تنهـایی یعـنی گوش کردن صـدای ضبط شـده...

تنهـایی یعـنی مـرگ بی صـدا...

تنهـایی یعـنی جسد کـرم گـذاشتـه شـده تو خـونـه...

تنهـایی یعـنی دفن بی صـدا...

تنهـایی یعـنی قبر بی رهـگذر...

تنهـایی یعـنی قبـر خاک گـرفتـه...

تنهـایی یعـنی مرده متحرک...

تنهـایی رو فقـط یه آدم تنهـا میفهمـه...
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:55
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی دلـــــــم میخواد
وقتــــــــی بغض میکنم
خدا از آسمــــــــــــون به زمین بیاد
اشک هامـــــــــو پاک کنه
دستم رو بگیره و
بگه : اینجا آدمـــــا اذیتت میکنن ؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم :(:(
ولی حیف خدایی وجود نداره
2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعد از یه بحث طولانی ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﮔﻞ ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ !!!...
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ ...
ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ
ﭼﭙﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ !!!...
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ... گل ﺑﻮﺩ،،،
ﺍﺷﮑ شوق ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ...
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ؛ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﺑﺎﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﻤﻮ
ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ : ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل ﺑﻮﺩ!
(ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑماند؛ﺑرای ماندن هركاری میكند)
5 دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 20:35
+2
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ