ali rad
سال هاستـــ در گلو مانده اند؛ .....
کم کم دارد به بغضــــ ــ ـ هایم،خمس تعلق می گیرد . . .
mohamad
یاد دارم در غروبی سـرد سـرد
میگذشـت از کوچه ما دوره گـرد
داد مـیزد :کهنه قالی میخـرم
دسته دوم جنس عالی میخـرم
کاسه و ظرف سفـالی میخـرم
... گر نداری،کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکـست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکـرت ولی این زندگیست ؟!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید .....؟!؟!
maryam
جواب بعضى حرفا فقط یه نفس عمیقه،
بذارتو دلت بمونه
اینجورى قشنگ تره...............
ronak
با بغض میگوید
زن که باشی
گاهی بی دلیل اشک میریزی
و با تمامی تلاشت
...ریز ریز خرد میشوی
آرام اشکش را پاک میکنم با صدای خسته میگویم
مرد که باشی
بیشتر و بیشتر تلاش میکنی
بی صدا خرد میشوی
حق اشک ریختن هم نداری !!!!!!!!
ronak
زخم معده گرفتم از بس بغض ناشتا قورت دادم ...
reza
نمی دانم چرا بعد از عبور از
دقیقا سیصد و هشتاد و نه شب
کماکان لحظه ها بیدار و زنده
کماکان دستها مرداد،در تب
کماکان سجده ها لبریزِ نفرین
کماکان خنده ها زهر هلاهل
تمام حرف ها نقش کف دست
به روی ماسه های خیس ساحل
دوباره چهره ها اندوه،اندوه
دوباره بغض ها فریاد،فریاد
بلندِ آسمان کوتاهِ کوتاه
دوباره خاطرات … ای داد و بیداد
تمام زندگی دور تسلسل :
دوباره،بازهم،یک بار دیگر
دوباره روی گردنهای زخمی
طناب خسته ی یک دار دیگر …
reza
هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسائیکه واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد