یافتن پست: #تمام

elahe
elahe
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 22:50
+8
ebrahim
ebrahim
دختری به دوستش: فک کنم دوست پسرم داره بهم خیانت می‌کنه! دوستش: از کجا فهمیدی؟ دختر: آخه دیشب پرسیدم کجا بودی، گفت با دوستم امیر بودم دوستش: خوب الان مشکل چیه؟ دختر: خوب کثافت دروغ میگه، دیروز امیر تمام مدت با من بود..!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 21:45
+6
صنم
صنم
یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:35
+4
صنم
صنم
یک همیشه یک است. شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 20:33
+5
ronak
ronak
در Romantic
دلتنگی من تمام نمی‌شود همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:26
+6
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
ܓ✿جُوجه فِنچِ مُتِفکِرܓ✿
آرام آرام می بوسَمت آنقدر كه طرح لب هایم ، روی تمام اندامت جا بماند! بگذار بدانند آغـوشِ تـــو ، تنــــها ، قَلمروی من است....!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 19:17
+6
ronak
ronak
در Romantic
این خط و این نشان... که دلت برای هیچکس به اندازه من تنگ نخواهد شد... برای نگاه کردنم! ... بوسیدنم! خندیدنم! برای تمام لحظه هایی که کنارم بودی! روزی که نیستم... دلت برای همه ی این ها تنگ خواهد شد...!!!....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 18:51
+5
ronak
ronak
در Romantic
امشب تمام حوصله ام را در یک کلام درتو جمع می کنم ای کاش می شد یکبار تنها همین یکبار تکرار می شدی تکرار.....
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 18:43
+7
رضا
رضا
هنوز تمام پنجره ها را به نام تو باز می کنم هنوز باران را تلنگر انگشت های تو می دانم بر ذهن مه گرفته ام هنوز خش خش برگ ها را به پای قدم های تو می نویسم ! هنوز باد که خودش را به در می کوبد از جا می پرم : آمدم ! آمدم ! و تمام درها ، به هوای تو باز می شوند ! تا زمزمه کند....!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 18:04
+3
zahra
zahra
نصفه شب از خواب پریدم ..... یه " هزار پا " داشت روی سینم به صورت کاملا پریودیک با فرکانس ثابتی حرکت میکرد ، من و میگی .....!!!! بلللللللند شدم رو هوا با یه حرکت فیلیپینی همینجور که داشتم دور خودم می پیچیدمو به لباسام چنگ مینداختم در اتاقو وا کردم پریدم تو هال ، ( یعنی تو اون لحظه اگه لینچان و جت لی و جکی چان با هم میریختن سرم ، ازم کتک میخوردن ، اصن کنترلمو کاملا از دست داده بودم ) . یه هاله ی ضعیفی از نور تو یه قسمتی از هال افتاده بود ، مثه یوز پلنگ خودمو رسوندم اونجا دیدم یه چیزی چسبیده به شلوارم ، مارو میگییییییی؟؟؟ با تمام قدرت با کف دست با پشت دست با مشت با آرنج همینجوری داشتم میکوبیدم به پام ، حالا منه بد بخت هم دستم درد گرفته بود هم پام ، ازون طرفم داشتم زهره ترک میشدم ، فکر میکردم این پاهاش گیر کرده تو شلوارم واسه همین کنده نمیشه ، آقا دورخیز کردم با پا رفتم تو دیوار تا له بشه ، دو سه تا غلتم روی زمین زدم تا کاملا پرس بشه ، یعنی حرکاتی کردم که یه گونگ فو کار حرفه ای از انجامش عاجزه ، بعد از اینکه خودمو آش و لاش کردمو دهن دستو پام سرویس شد پریدم چراغو روشن کردم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/8 - 13:14
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ