zahra
به تو نیاز دارم مثل آدم به حوا نه نه... مثل آدم به هوا
behzad
وعده
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی
اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند،
در حالی که در کنارش نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد
گرما بخشیدی . یا سوزاندی
♥ نگار ♥
ه دسته از آدما هستن که خیلی رو مُـــخن :
1- اونایی که وقتی داری فیلم می بینی فکر میکنن تو نمی فهمی و هی واست توضیح میدن
2- اونایی که وقتی کنارت ایستادن برای اینکه حواست به حرفاشون باشه هی با آرنج به پهلوت میزنن
3- و اونایی که وقتی داری با تلفن صحبت میکنی هی میپرسن کیه؟ کیه
behzad
از کجا چه خبر
فکر کنم خدا وقتی داشت دماغ ملت خاورمیانه رو می آفرید کلید Caps Lock رو فشار داده بود...
میگن اگه می خوای عیب و ایراد یه دختر رو بفهمی برو پیش دوستاش ازش تعریف کن !!!
اقایون حواسشون باشه......
اگه به یک دختر بگی وااااای چقدر خوشگل شدی امشب، ممکنه برای چند دقیقه یادش بمونه
اما اگه بهش بگی چقدر زشت شدی، تا روزی که زندس یادش نمیره
این نیز بگذرد...
اما ای کاش از جای دیگری بگذرد و همش از روی ما نگذرد...
انرژی هسته اى ، تجـاوز ، نابودی 2012، زلزله ،سیل و...
هیچکدوم به اندازه ی 3تا میس کال دوست دخترت ترسناک نیست....
ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بِزَنتت ،
نام برده الان روی شن های سواحل آنتالیا داره آفتاب میگیره .
فک کنم سوتفاهم شده با خدا !!
تو فلان تبلیغه میگه، فلان صابون %۹۹ باکتریها رو میکشه.
من از همینجا به اون %۱ باکتری،
به خاطر این ایستادگیِ پر غرور و پر افتخارشون تبریک میگم..!
چشم انداز..
درد رو از هر طرف که بخونی همون درده. ولی درمان رو که برعکس کنی میشه نامرد ...
حواست باشه برای هردردی به هر درمانی رو نیاری...
مهراوه
چه فرق می کند وسوسه سیب یا حوا …
برای کسی که آدم نیست
farshad
چون هوا گرديد آمد چند باد
قاصدک خنديد چون شد آزاد
او گذر ميکرد در آسودگي و در فراغ
پر زباد و پر تکبر بي خراج
بي خيال و بي تفاوت شد همي
بست راه دل به روي هر غمي
رفت و رفتش او که تا رويي رسيد
بي خبراحوال تا کويي رسيد
قصد آنجا راه خود را کج بکرد
اولش نه آمد اما لج بکرد
طفلکي هم قاصدک را تا بديد
خنده اي کرد و بشد رويش سپيد
قصد بازي کرد با او شد روان
خون به رگ هاي ظريفش شد روان
تا که آمد او بگيرد بربجست
اين دل معصوم کودک را شکست
اين چنين از شادي کودک دريغ
شد به درياي تکبر او غريق
اين غرور و کبر بر وي شد خطر
بود از آينده اش هم بي خبر
باد بند و بر گمان افسون بشد
کين سبب شد تا تلاش افزون بشد
حوض آبي رو به رويش شد پديد
قاصدک ترسيد تا آن را بدبد
حوض آبش را شبيه بحر بود
چون که گويي روزگارش قهر بود
او درون آب و چندي بعد مرد
آن همه ناز و تکبر شد که خرد