شبهای دراز زمستان را طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش به جای گریه و بهانه به قندیل های خاطره دل خوش می کنم
اما بهار که از راه می رسد پای هر درخت پر شکوفه ای در باور فاصله ها ابر بغضم همنوای باران می شود
شبهای دراز زمستان را طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش به جای گریه و بهانه به قندیل های خاطره دل خوش می کنم
اما بهار که از راه می رسد پای هر درخت پر شکوفه ای در باور فاصله ها ابر بغضم همنوای باران می شود
زندگی دفتری است از خاطره ها
یک نفر در شب کام یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
ما همه همسفریم
لحظه رفتنیست و خاطره ماندنی؛ تمام ادبیات عشق را به یک نگاه میفروختم
اگر: لحظه ماندنی بود و خاطره رفتنی